25/09/2025

سبزوار: جرقه‌ای در تاریکی، نوید آتشی همگانی علی جوادی

سبزوار: جرقه‌ای در تاریکی، نوید آتشی همگانی
علی جوادی
در گرمای کشنده‌ تابستان، زیر آفتابی که با خشم بر پوست‌ها و بدنهای تشنه فرود می‌آید، مردمی به خیابان آمده‌اند. نه برای عزادری، بلکه برای ابتدایی ‌ترین حقوق یک زیست انسانی: “آب، برق، زندگی”. نام این نقطه آغاز سبزوار است، اما پژواکش از خوزستان تا سیستان، از مشهد تا کرمان، از تهران تا اصفهان در حال گسترش است. جامعه‌ای که از زیر خاکستر جنگ دوازده ‌روزه با اسرائیل سر برمی‌آورد، اکنون به روشنی می ‌گوید: “فقط کف خیابون به دست میاد حقمون”. این شعاری است که هم با خشم آمیخته است و هم با آگاهی؛ آگاهی از اینکه دشمن زندگی مردم در درجه اول در دل همین سرزمین لانه کرده، و خود حاکمیت اسلامی است.
خاموشی نظام، پیش از خاموشی برق
قطعی مکرر آب و برق دیگر حادثه‌ای اتفاقی یا فصلی نیست. این نه “تنش آبی” است و نه “میزان مصرف”. این صدای زوال و نابودی و خاموشی یک نظام است. رژیمی که میلیاردها دلار خرج پهپاد و موشک و غنی سازی اورانیوم می‌کند، اما از تامین آب خنک برای کودک تشنه‌ای در سبزوار عاجز است، شایسته‌ هیچ نامی نیست مگر یک ماشین سرکوبگر در حال پوسیدن. آن‌ گاه که مردم در صف نان و آب و برق می‌ مانند، و پاسخ حاکمیت به آن‌ها سرکوب و تهدید است، دیگر حتی جایی برای فریب ‌خوردن از کلمات وجود ندارد: این نه “ناکار آمدی”، نه “نا طرازی تولید و مصرف” بلکه خصومتی نظام ‌مند با زندگی انسانی و ملزومات بقای انسان است.
علت اصلی، طبیعت نیست؛ سیاست است
هر سال که تابستان از راه می ‌رسد، همان نمایش تکراری و رقت ‌بار به اجرا درمی‌آید: وزیر نیرو با قیافه‌ای بی ‌تفاوت از “افزایش مصرف” می ‌نالد، رسانه‌های رسمی نوحه‌ “خشکسالی جهانی” سر می‌دهند، و صدا و سیمای ولایی، که برای سرکوب همیشه برق دارد، مردم را به “مدیریت مصرف” دعوت می‌کند. اما مردم، با سطل‌های خالی ‌شان، با کولرهای خاموش ‌شان، با کودکانی که از گرما رمق بازی ندارد، بهتر از هر سیاست‌ مدار دروغ‌ گویی می‌فهمند که بحران آب و برق نه یک فاجعه طبیعی، بلکه فاجعه‌ای سیاسی و ساختاری است. و این داستان تکراری در زمستان به نوع دیگری تکرار میشود.
تغییرات اقلیمی امری واقعی و جدی است، اما در عین حال، پدیده‌ای قابل پیش‌بینی و مهارپذیر است. علم اقلیم ‌شناسی دهه‌هاست که الگوهای تغییرات آب‌ و هوایی را شناخته و هشدار داده؛ راه ‌حل‌ها نیز روشن ‌اند: مدیریت منابع، اصلاح الگوی مصرف در صنایع و کشاورزی، سرمایه ‌گذاری در انرژی‌های تجدید پذیر، و تقویت زیرساخت‌های آبی و برق ‌رسانی. اما رژیمی که اولویت ‌هایش نه زندگی انسان، که توسعه برنامه‌های موشکی و صدور ارتجاع اسلامی به منطقه است، کوچکترین اعتنایی به این راه حل ها ندارد. تغییرات اقلیمی به خودی خود دشمن مردم نیست؛ دشمن آن حکومتی است که آگاهانه هیچ تدبیری برای مقابله با این شرایط نمی‌اندیشد، چون جان مردم، برایش هیچ ارزشی ندارد.
جالب آن‌ که مصرف آب آشامیدنی مردم در ایران تنها حدود ۶ تا ۸ درصد کل آب مصرفی در کشور را تشکیل می‌دهد. این یعنی سهم مردم از این مایع حیاتی، در برابر مصرف صنایع پرمصرف آب، و صنایع کشاورزی، و پروژه‌های سوداگرانه، بسیار ناچیز است. رژیم اسلامی آب را نه به عنوان حق زیستن انسان، بلکه به مثابه کالایی در خدمت سود سرمایه نگاه می‌کند. رژیمی که حاضر است آب را برای صنایع نظامی تامین کند، اما لوله های آشپزخانه‌ خانواده‌ای در سبزوار را خشک می‌کند.
در یک نظام سوسیالیستی و انسانی، تغییرات اقلیمی محرکی برای تحول و برنامه ‌ریزی جمعی است؛ اما در جمهوری اسلامی، این تغییرات بهانه‌ای است برای انداختن تقصیر بر گردن طبیعت و تبرئه‌ حاکمیتی که خود منشا فاجعه است. هیچ سیلی یا خشکسالی، به خودی خود، بیمارستان‌ها را بی ‌ژنراتور نمی‌کند. این سیاست رژیم است که از گرمای تابستان، قتل ‌گاه می‌سازد.
باید به ‌روشنی گفت: در این کشور، نه طبیعت که حکومت دشمن زندگی است. نه خورشید تابستان، که تاریکی‌ای که از بیت خامنه‌ای تا هر کوچه بی ‌برق گسترده شده، مردم را به تشنگی و له له زدن و شاید مرگ تدریجی می‌کشاند.
مردم، در آستانه‌ طغیان پس از جنگ
پس از ۱۲ روز آتش، که رژیم اسلامی و دولت اسرائیل با کینه ‌توزی متقابل و رقابت بر سر رعب، بر مردم ایران و منطقه نازل کردند، جامعه دچار شک و سکوتی عمیق شد. اما آن ‌که گمان می‌کرد جامعه در این سکوت مرده است، امروز پاسخ خود را از خیابان‌های سبزوار می‌گیرد. مردم بیدار شده‌اند، نه با تحلیل‌های ژئوپولیتیک، نه با “ای ایران بخوان”، بلکه با سطل‌های خالی، کلیدهای بی ‌فایده برق که چیزی را روشن نمیکنند، و کودکان تشنه. جنگ اگر مردم را به سکوت برد، بی‌ آبی و بی ‌برقی، فقر و فلاکت، نابرابری، استبداد، مذهب، آنان را به فریاد بازمی‌گرداند.
در هر خانه‌ای که کولرش خاموش شده، در هر بیمارستانی که بدون برق مانده، و در هر مدرسه‌ای که تشنگی و تاریکی را تجربه می‌کند، یک پرسش به تپش درآمده است: این رژیم دقیقا برای چه چیزی باقی مانده است؟ اگر نه آب می ‌دهد، نه برق، نه امنیت، نه آزادی، نه کار، نه نان… پس چرا بر پیکر این جامعه هنوز سنگینی می‌کند؟
“فقط کف خیابون”: تاکید بر پوچی توهم اصلاح رژیم و جنگ
در دل شعار “فقط کف خیابون به دست میاد حقمون” یک قطعیت تاریخی نهفته است: توهم رفراندوم برای اصلاح رژیم، توهم اصلاحات، توهم گذار آرام، همگی در گرمای سوزان خاموشی‌ها ذوب شده‌اند. آنچه مانده، اراده‌ مستقیم مردمی است که دیگر نمی‌خواهند زنده بمانند برای تحمل، بلکه می‌خواهند بجنگند برای زیستن.
این شعار، همچون پتکی است بر سر همه‌ حامیان “گذار از بالا”، همه مدافعان جنگ و کشتار، همه مهندسان انتقال قدرت، همه دلسوزان نظام با “چهره انسانی”. هیچ حاکمیتی که مردم را در تشنگی و خاموشی و تحقیر رها کرده، مستحق اصلاح نیست؛ مستحق سرنگونی است.
سبزوار، سرخط است، نه حاشیه
این بار، مانند دفعات قبل، رسانه‌های رسمی واصلاح طلبان حکومتی خواهند گفت: “این فقط یک اعتراض محلی است”. اما سبزوار دیگر حاشیه نیست. سبزوار امروز، پایتخت اخلاقی ایران است؛ همان‌ جایی که مردم نه برای اصلاح و رفراندم و جنگ طلبی، که برای زندگی به خیابان آمده‌اند. و همین مردم، به‌ خوبی فهمیده‌اند که رژیمی که برای سرکوب همیشه برق دارد، برای کولر و آب مردمش، هیچ توانی ندارد.
در هیچ کجای جهان، نمی‌توان مشروعیت رژیمی را توجیه کرد که حتی در ابتدایی ‌ترین نیازهای زیستی مردم خود شکست خورده است. جمهوری اسلامی امروز همان ‌قدر ورشکسته است که کابل‌های فرسوده‌اش، همان‌ قدر پوسیده است که لوله‌های شکسته و بی آبش. رژیمی که می‌خواهد بمب اتم بسازد، اما نمی‌تواند لامپ آشپزخانه‌ مردم را روشن نگه دارد، نه فقط بی ‌کفایت که ضد‌ مردمی است.
مردم، نه فقط قربانی، که نیروی دگرگونی‌اند
در دل این اعتراضات، یک حقیقت سوسیالیستی زنده است: مردم فقط قربانی نیستند، نیروی تغییرند. آب و برق، تنها خواسته‌های مادی نیستند؛ نمادهایی‌اند از مبارزه برای کنترل جامعه به دست خود مردم. همان ‌طور که سرمایه‌ داری و دیکتاتوری اسلامی، با انحصار در منابع انرژی، زندگی را در مشت خود گرفته ‌اند، همان ‌گونه نیز مردم باید این مشت را باز کنند. راه‌ حل نه در التماس به دولت، نه در امید بستن به انتخابات موسوی چی های برای اصلاح رژیم و بازگشت به “دوران طلایی خمینی”، نه امید به موشکهای اسرائیل بلکه در سازمان‌ یابی، اعتصاب، و خیزش جمعی برای باز پس‌ گیری حیات است.
جنگ، ابزار قیچی ‌کردن خیزش انقلابی – اما نه برای همیشه
و اگر جنگ دیگری آغاز شود، آن ‌گونه که اسرائیل کاتس، وزیر جنگ اسرائیل، با ریشخند و وقاحت “پیش ‌بینی” کرده است – و در واقع، نه “پیش‌ بینی”، بلکه اعلام سیاست کرده است – این بار نه فقط پایگاه‌های نظامی، بلکه بطن زندگی مردم را هدف خواهند گرفت. آن‌ها آشکارا از “زیرساخت‌ها” می‌گویند، و منظورشان روشن است: خانه‌ها، بیمارستان‌ها، مدارس، نیروگاه‌ها، و هر آنچه حیات را ممکن می‌سازد. غزه شاهد واقعی و زنده این سیاست است. و باز هم، همچون جنگ دوازده ‌روزه، این واقعیت سخت که مردم در چنین شرایطی ناچارند برای بقا فیزیکی عقب ‌نشینی کنند، تا زنده بمانند.
بله، جنگ بار دیگر می‌تواند خیابان را تهی کند؛ می‌تواند مردم را به سنگر بقاء عقب براند. اما نه چون خاموش‌اند، بلکه چون ناچارند برای جان خود چاره بیندیشند. این خاموشی اگر رخ دهد، تحمیل است نه پذیرش، شکنجه است نه انتخاب. و این خاموشی، پایدار نخواهد ماند.
زیرا هر تانک، هر پهپاد، هر موشک، تنها یک حقیقت را بلندتر فریاد می‌زند: جنگ، برای مردم ما آزادی نمی‌آورد؛ زبونی و تخریب می‌آورد. آن ‌که در روزگار صلح، آب را از مردم دریغ می‌کند، در روزگار جنگ، خون ‌شان را نیز خواهد مکید.
اما مردمی که ایستاده‌اند در صف آب، و در همان صف فریاد می‌زنند “فقط کف خیابون حقمون گرفته میشه”، همان مردمی‌اند که در دل آوار هم بذر شورش می‌کارند. هر گلوله‌ای که بیفتد، پرده از چهره‌ همه‌ این حکومت‌های مرگ‌ پرست برمی‌دارد.
پس اگر جنگ دیگری آغاز شود، اگر خاکستر از آسمان ببارد، باید بدانند: خیابان شاید لحظه‌ای خالی شود، اما آتش در زیر خاکستر باقی ا‌ست – و این‌ بار ما تضمین میکنیم که شعله ‌ورتر، آگاه ‌تر، و سرسخت‌ تر از پیش به میدان بازگردند.
نه جنگ، نه رفراندوم، نه تاج بر خاکستر؛ تنها راه، انقلاب اجتماعی است
سبزوار آغاز است، نه پایان. آغازی بر بیداری دوباره، بر آتشی تازه در دل خاکستر جنگ و فلاکت. اما پایان کجاست؟ پایان، نه در رفراندوم‌های مهندسی ‌شده “گذار از بالا”، و نه در بازگشت خفت ‌بار “تاج ‌داران” بر ویرانه‌های یک سرزمین. پایان واقعی، زمانی ا‌ست که جامعه‌ای سازمان ‌یافته، مردمی متحد، و طبقه‌ کارگری آگاه، پرچم یک انقلاب اجتماعی را برافرازند: برای برچیدن بساط رژیم اسلامی و سرمایه هر لحظه‌ زندگی را به شکنجه بدل کرده است.
این پایان، از دل جنگ بیرون نمی‌آید؛ جنگ، ابزار قدرت‌های ضد انقلابی ا‌ست برای دفن صدای انقلاب. موشک‌هایی که بر آسمان ایران و منطقه می‌غرند، نه وعده‌ آزادی، بلکه زنجیرهای تازه‌اند. راه رهایی از دل خیابان، از دل اعتصاب، از دل شورش علیه نظم موجود می‌گذرد – نظمی که ثروت را از آن یک درصد اقلیت استثمار کرده، و تشنگی، خاموشی و مرگ را نصیب اکثریت عظیم مردم.
ما راه حل را می‌شناسیم: کنترل مستقیم مردمی، از طریق شوراهای مردم، و نهادهای برآمده از مبارزه. کنترل بر آب، بر برق، بر اقتصاد، بر سیاست. سیاستی که نه بر مبنای سود و سرمایه و مذهب، بلکه بر اساس رفاه، برابری، و کرامت انسانی بنیان گذاشته شود.
انقلاب اجتماعی نه رویاست، نه شعار؛ ضرورت تاریخی ا‌ست. ضرورتی برای پایان دادن به عمری از استثمار، از تبعیض، از جنگ، از ستم، از تحقیر. ضرورتی برای ساختن جامعه‌ای که در آن هیچ کودکی در صف آب جان نسپارد، هیچ کارگری برای کولر خاموش عرق نریزد، و هیچ انسانی برای نان، برق، یا نفس کشیدن، التماس نکند.
نه اصلاح، نه رفراندوم، نه شاهزاده، نه تاج زاده، نه امام. فقط انقلاب. فقط خود مردم. فقط کنترل اجتماعی بر ثروت اجتماعی. فقط حاکمیت شوراهای مردم. و فقط پایان قطعی این نظم جهنمی و خلع ید سیاسی و اقتصادی از اسلام و سرمایه.
***
اشتراک گذاری