آتشبس؟ یا زنگ پایان رویای سلطنت؟ علی جوادی

آتشبس؟ یا زنگ پایان رویای سلطنت؟
علی جوادی
در روزهایی که مردم در ایران زیر سایه جنگ و وحشت، میان دوزخ جمهوری اسلامی و آتش اسرائیل در تقلای زندگی بودند، برخی قلمها به تریبون سمیترین نوع از ارتجاع بدل شدند: آنانی که به نام آزادی، از بمباران دفاع میکنند؛ به نام مردم، خواهان مرگ مردماند؛ و به نام سرنگونی، در خدمت جنگافروزی و پروژههای یک دولت تروریستیاند.
یکی از این مطالب، مقالهای با عنوان “کلمه نفرتانگیزی به نام آتش بس” است که به قلم ف.م. سخن در سایت گویا منتشر شده. در این نوشتار، نویسنده از توقف بمباران ایران ابراز تأسف میکند، آتشبس را “نفرتانگیز” میخواند، از ارتش اسرائیل تشکر میکند، و مردم را به دلیل “استفاده نکردن” از این موقعیت سرزنش میکند.
این پاسخ، نه صرفا نقد یک نوشته، بلکه افشای کل پروژهای است که حاضر است برای رسیدن به قدرت، از میان جنازه مردم عبور کند. لحن این متن، همانند محتوای آن نوشتار، صریح و بی پروا است؛ زیرا آنچه ف.م. سخن و همنظرات ایشان تبلیغ میکنند، چیزی کمتر از صراحت در به خاک و خون کشیدن جامعه نیست.
آتش مقدس ضدانقلاب
انسان باید تهماندهای از شرافت انسانی، ذرهای از عقل تاریخی، و هر نقطهای از قلب انسانی را در خود کشته باشد که “آتشبس” را نهفقط نفرتانگیز، بلکه مانع “آزادی” بخواند. اما انسان جایی در پروژه سیاسی این نیروها ندارد. اینان بقایای به ته خط رسیده اردوگاه کهنه شاه، نطفههای سر از خواب برداشته پهلوی، و شاگردان انشای نتانیاهو هستند که بر ویرانههای تهران، تاج میبینند و در صدای صوت موشک، سرود تاجگذاری میشنوند.
کسی که “آتشبس” را فحش میداند، در واقع، “زندگی” را فحش میداند. چرا که آتش بس در عین حال یعنی توقف بمباران بیمارستانها، یعنی خواب کموحشت کودک، یعنی آن لحظه که مردم میتوانند نه با ترس از انفجار، که با آرزوی آزادی بخوابند. اما برای این قلم بدستان پرو اسرائیلی، آتشبس یعنی پایان “امید به ورود از پنجره دود و خون به تالار قدرت”.
نویسنده مقاله گویا، پس از خاموششدن موشکها، گویی از خواب آخرالزمانی برخاسته، در مرثیهای سراسر خشم و حسرت، مینویسد: “این آتشبس برای میلیونها انسان زخمی، رنجکشیده و داغدار، نفرتانگیز است.” اما نفرتانگیز چیست؟ نجات جان انسانها از بمباران؟ توقف بمباران بیمارستانها و مدارس و یا فراخوان برای تخلیه مناطق و شهرها؟ یا فقط اینکه رویای جنگی تمامعیار علیه رژیم اسلامی، بی آنکه مردم ایران را در گورستانها رها کرده باشد، ناتمام مانده؟
طنز تلخ ماجرا اینجاست: نویسنده، گویی نقش ژنرال ناکام یک لشکر شکستخورده را بر دوش گرفته، مینالد که “با آتشبس… سرکوب با شدت بیشتری بازمیگردد”، اما از خود نمیپرسد که در میان موشک و خون، مردم اصلا مجال مبارزهای داشتند یا نه؟ مقاله، آتشبس را لکه ننگ میبیند؛ اما ننگ واقعی، دقیقاً همین آرزوی ادامه جنگ است.
اینها همان صف عزاداران و بازندگان اند، اما نه برای کشتههای واقعی، بلکه برای پروژههای ناکام سیاسی خود. آنها در آتشبس، خاکستر امیدهای خود را دیدند، نه نجات جان مردم. برایشان مرگ، ابزار سیاست است، نه فاجعه انسانی. آنها با موشک اشک میریزند، نه با اشک مادرانی که فرزندانشان را از زیر آوار بیرون کشیدند.
آنها که امروز به زبان ف.م. سخن مینویسند، در قامت نمایندگان فکری جنگطلب، همان مدافعان سیستم ارباب و رعیتی در تبعیداند که خواهان سرنگونی رژیم اسلامی اند، اما با آزادی و رهایی کارگر و جامعه بمراتب بیشتر دشمناند. اینان نه با دستگاه کثیف اسلامی، بلکه با حاکمیت اسلامی مشکل دارند. تا دیروز در صف مشوقین جنبش ارتجاعی سبز ایستاده بودند، امروز برای شلیک موشکهای زیردریایی کف میزنند. دیروز شاه میخواست با ساواک و رستاخیز بر مردم حکومت کند، امروز شاه طلبان میخواهند با B2 آمریکا بر ویرانه تهران فرمان برانند.
اما ف.م. سخن، با تمام نفرتی که از “آتشبس” دارد، با همان اشتیاق از “آتش” مینویسد! آتشی که نه فقط بر سر اوباش حکومتی، که بر سر مردم هم فرو میریزد؛ آتشی که نه حاکمیت را در هم میشکند، بلکه بهانه سرکوب مادران دادخواه، بهانه توقف اعتصاب کارگران، بهانه انهدام هر روزنه اعتراض است. این آتش نه آتش انقلاب، که آتش ضدانقلاب و ارتجاع و توحش است؛ نه آتش آگاهی، که آتش ارتجاع است. و چه واژگان رقتانگیزی برای توجیه سیاست خود انتخاب کردهاند: “کمک اسرائیل به مردم ایران”! گویی بمباران مردم از آسمان، پروژهای “انساندوستانه” است؛ گویی در زرادخانه سلاحهای آمریکایی، نسخهای برای آزادی هم موجود است.
این جریان، که به اسم “مردم” از ارتش اسرائیل تشکر میکند، همان جریانی است که اگر روزی در تهران به قدرت برسد، با همان لحن امروز، از کشتار معترضان، از تیرباران کارگران، و از سکوت گورستانی بهعنوان “امنیت ملی” دفاع خواهد کرد. اینان به نام “نجات”، مردم را گروگان بمبهای خارجی میکنند. به نام “آزادی”، ابزار جنگ تروریستی میشوند. و به نام “سرنگونی”، رویای بازگشت به سالهای سلطنت میبافند، آن هم روی جنازه نسل حاضر.
اما آنچه این ها درک نمیکنند، این است که مردم ایران، با همه زخمها، با همه دردها، راه خود را از آتش افروزان جدا میدانند. هنوز شعارشان زندگی، آزادی، برابری، و انسانیت است، نه “مرد، مرگ، سلطنت”. نجات را در بمباران شهر خود نمیبینند، بلکه در انقلاب اجتماعی و سرنگونی از درون میجویند. ارزش زندگی را میدانند، چون از مرگ عبور کردهاند.
و با اینحال، نباید از حقیقت تلخ گریخت:جنگ اخیر، اگرچه به چندین سایت موشکی و هستهای و گله ای از سران نظامی رژیم ضربه زد، اما علاوه بر آن، بر استخوانهای مردم ایران آوار شد. این جنگ، همانقدر که قدرت حاکم را خراش داد، ساختار سرکوب و بسیجش را فعالتر کرد. همانقدر که رعب در حاکمیت انداخت، اتحاد امنیتیاش را به دور سیاست فاشیستی حداقل برای دوره ای بازسازی کرد.
اما مردم، مردم بودند که جان دادند، خانه باختند، سوختند، و حال باید از زیر خاکستر جنگ برخیزند. این جنگ، توازن قوا را نه به سود مردم، که برای دوره ای به سود ماشین دولتی ترور و کنترل تغییر داد. لعنت بر این جنگ!
اما همین مردم، همان مردم، حال باید برخیزند. از دل دود و شوک و خاکستر، برای نان، برای آب، برای هوا، برای آزادی، برای برابری، برای رفاه و زندگی شایسته زیستن. و ما برای سرنگونی این رژیم مبارزه میکنیم، اما آن را پایان راه نمیدانیم. هدف وسیله را برای ما توجیه نمی کند. ما سرنگونی رژیم اسلامی را گام اول میدانیم، و این گام اول را با قدرت، آگاهی، سازمان و همبستگی به پیش خواهیم برد.هدف ما اما استقرار جامعه ای متضمن خواسته های پایه ای مردم است. یک جمهوری آزاد و سوسیالیستی.
و در پایان، پیامی کوتاه برای قلم بهدستهای جنگ طلب:شاه شما، در همان شعلههایی که در کنار رژیم فاشیستی اسرائیل برای مردم افروختید، سوخت.و شما، با تمام آرزوی قدرتتان، در تحولات آتی کنار زده خواهید شد.
“انسان باید بیمار باشد که کلمه آتشبس را نفرتانگیز بخواند اما…”ف.م. سخن! و اما بی اما!
***