الهه را کشتند، چون زن بود! چون اسلامی نبود! چون مقاومت کرد! علی جوادی

الهه را کشتند، چون زن بود! چون اسلامی نبود! چون مقاومت کرد!
علی جوادی
الهه حسیننژاد را نه چاقو، که نظمی به قتل رساند که زن را برده قرن معاصر میخواهد. الهه را نه یک بیمار روانی، بلکه خود اسلام سیاسی، خود مردسالاری، خود سرمایه، نابود کرد. او را کشتند، چون در میانه این جهنم اسلامی– بورژوایی، زن بودن، تنها بیرون رفتن، کار کردن، ایستادگی کردن و حتی نفس کشیدن، جرمی نابخشودنی است.
الهه را کشتند چون تلفن همراهش در منطق وارونه این جامعه، گرانتر از جانش بهحساب آمد. و این، نه هذیان یک قاتل روانپریش، بلکه حاصل منطقی است سرد، محاسبهگر، و عمیقاً ضدانسانی: زن، کمارزشتر از کالا؛ بیاهمیت تر از سود.
الهه را کشتند، چون قوانینی حاکم است که تجاوز را جرم نمیداند، قتل ناموسی را تخفیف میدهد، پوشش اسلامی را اجباری میکند، و نفس زن را محدود میسازد. قانونی که زن را نه انسان، که نیمهانسان میبیند؛ و حتی در مرگش نیز، او را مقصر میشمارد:
“چرا تنها رفتی؟”
“چرا اعتماد کردی؟”
“چرا… زن بودی؟”
الهه را کشتند، چون در این نظام اگر زن مطیع نباشد، تهدید است؛ اگر مستقل باشد، طعمه است؛ و اگر مقاومت کند، باید حذف شود. چرا؟ چون فقه اسلامی و قانون حکومت زنستیز، زن را نصف مرد، مطیع مرد، ضعیفه، کشتزار مرد، و در نهایت، قابل قربانی شدن تعریف کرده است.
الهه را کشتند چون تهدید بود. چون نترسید. چون کار کرد، سفر کرد، تنها رفت، و در لحظه سرقت، گفت: “نه!”
و همین “نه”، ناقوس مرگش شد.
و این یعنی ما در نظمی زندگی میکنیم که مقاومت زن را با مرگ پاسخ میدهد.
قاتل الهه، فرزند مشروع فرهنگ اسلامی است
قاتل الهه یک لجن “ارزشی” بود. نه دیوانه، نه استثنا، بلکه محصولی طبیعی از دل فرهنگی مردسالار، خرافی، عقبمانده و زنستیز. پرورده ایدئولوژیای که زن را یا در بند میخواهد یا در گور. مردی که در فضای رسمی فقه “غیرت” آموخت، در رسانهها “فتنه” شنید، در کوچههای حکومت تمرین کرد، و سرانجام چاقو را در قلب زنی جوان فرو برد.
جمهوری اسلامی، نه تنها قاتل را ساخت؛ بلکه او را پروراند.
الهه حسیننژاد را نه فقط چاقو، بلکه کل این نظم پوسیده به قتل رساند. قتلی سیاسی، زنستیز، تقدیسشده، زیر پرچم همان “ارزشهایی” که زن را “ناموس” میخواند و سپس با او چون برده رفتار میکند.
کابوس اسلامی در سراشیبی سقوط است
اما این حکومت، با تمام قوانین فقهی، باتومها، چماقها و طنابهای دارش، نتوانست زن را ساکت کند. نتوانست عشق را ممنوع، صدای زن را خفه، یا بدنش را پوشیده نگه دارد. این کابوس اسلامی که با نعره و شریعت و تهدید آمده بود تا جاودانه باشد، امروز در مرداب خود ساختهاش فرو رفته پشت هر حجاب اجباری، ترس حکومت است. پشت هر قتل زن، وحشت از آزادی نهفته است.
چهلوهفت سال تهدید، شکنجه، زندان و مرگ، زن را نشکست. زن، ایستاد. در هر کوچه، هر کارخانه، هر کلاس، هر بازداشتگاه. فریاد زد، دیوارها را نوشت، حجابها را آتش زد، خیابانها را تصرف کرد. و امروز، جمهوری اسلامی مانده با تیغی زنگزده؛ تیغی که دیگر نمیبُرد.
تاریخ ورق خورده است
این رژیم، پوسیدهتر از آن است که خود را بازسازی کند. در گل مانده است. مشروعیت ندارد، زبان ندارد، آینده ندارد. هر زن زنده، هر زن فریادگر، هر زنی که دیگر سکوت نمیکند، یک ضربه مهلک بر تابوت این نظام است. نه دین، نه قانون، نه تبلیغ، دیگر نمیتواند قتل را توجیه کند. دروغ، تمام شده است.
الهه تنها نبود
در کنار الهه، هزاران و میلیونها زن دیگر هر روز، در کوچه و خیابان، در کارخانه و کلاس، در بازداشتگاه و خانه، مقاومت میکنند. زنانی که با نگاه، با صدا، با راه رفتن، با نپوشیدن، با فریاد زدن، با “نه” گفتن، علیه این نظم اسلامی شوریدهاند.
مقاومتشان، با قساوت سرکوب شد، اما خاموش نشد. زنده است، پویاست، نفس میکشد. چون مبارزه میکند، پس آینده دارد.فردا، از آن اوست. آینده از آن اوست.
پایان نزدیک است؛ و این پایان، انقلابی زنانه خواهد بود. انقلابی که در آن، الههها جهان را از نو خواهند ساخت.
***