از میان رویدادهای هفته علی جوادی

از میان رویدادهای هفته
علی جوادی
بمب اتم، آخرین طناب پوسیده حکومت در باتلاق سقوط
٧١ نماینده مجلس اوباش اسلامی خواستار تجهیز رژیم به بمب اتم شدند. جملهای کوتاه، اما چون پتکی بر سر جامعه فرود آمد. این اعلام عریان سیاست بقاست: اعتراف رسمی حکومتی که هیچگونه مشروعیتی نداشته و اکنون میکوشد با گام برداشتن به سوی دستیابی به بمب اتم زمان بیشتری برای حکومت خود بخرد. و با همین یک خبر باید شروع کرد؛ چون از این نقطه، همه چیز روشن میشود: مسئله زندگی یا مرگ جمعی است.
وقتی بخشهایی از حاکمیت این گونه جار میزنند “بمب برای بقا”، معنایش ساده است: مردم را فدای تصور پوچ حفظ قدرت میکنیم. این انتخاب سیاسی شفاف، همان است که خامنهای با اعلام ادامه غنی سازی ۶۰ درصدی به آن رسمیت بخشید. فریادی از سر استیصال و دعوتی آشکار به جنگ، تحریم، و نابودی جامعه.
اوباش اسلامی حاکم می کوشند اینطور وانمود کنند بمب اتم ضامنی برای حفظ جامعه از خطر جنگ است. اما بمب اتم هیچ گاه حافظ مردم نبوده است؛ همیشه ابزار دولتها برای معامله، تهدید، و حفظ طبقه حاکم بوده. اورانیوم غنی شده نان نمیآورد؛ سانتریفیوژها مدرسه و درمانگاه نمیسازند. هنگامی که میلیاردها دلار در پروژههایی مصرف میشود که تنها کارکردشان تهدید و نمایش قدرت است، کسی باید بپرسد: آیا این منابع باید صرف بقای یک اقلیت استثمارگر متحجر اسلامی شود یا صرف سلامت و آینده مردم؟ پاسخ منطقا ساده و مشخص است؛ اما ارتجاع اسلامی حاکم، ذره ای برای جان مردم ارزش قائل نیست.
هم زمان باید هشدار داد که مسیر هستهای بدون تردید دروازه جنگ و کشمکش نظامی را نیز باز میکند. تجربه تاریخ منطقه و همینطور جنگ دوازده روزه نشان داده است که اگر بازیگری در پی بمب برآید، بازیگران قدرتمندتر ترجیح میدهند پیش از تکمیل پروژه، ضربه ها را بزنند. بنابراین اعلام غنی سازی ۶۰ درصدی، نه فقط ژست مقاومت که کارت دعوت ورود مرحله تازهای از جنگ و کشمکش خونین است، منازعهای که نخستین قربانیانش همواره مردم عادی و جامعه است.
و اینجاست که باید هم زمان ماشین جنگی مقابل را نیز نقد کرد. اسرائیل با زرادخانه نامعلومی که دارد، آمریکا با سنت دکترین پیشگیرانه، و اروپا که اغلب در حلقه سیاست هژمونیک آمریکا قرار میگیرد، هرکدام براساس منافع ژئوپولتیک خود عمل میکنند، نه براساس ملاحظات “بشر دوستانه”. آنها اگر “تهدیدی” را ببینند، نه پرسش میکنند که چه بر سر مردم خواهد آمد، که چگونه میتوان از بروز فاجعه جلوگیری کرد، بلکه برنامه عملیاتی خود را برای خنثی سازی تهدید میچینند، حتی اگر به قیمت ویرانی و نابودی گسترده زندگی و جامعه باشد. پس وقتی حاکمیت ایران به سمت بمب اتم میرود، میتوان با قطعیت پیش بینی کرد که ماشین جنگی منطقه و فرا منطقه، به ویژه اسرائیل و آمریکا، گزینههای نظامی و اقتصادی مهیبی را روی میز خواهند گذاشت و این تهدید ها آنچنان آشکار است که پنهان کردنشان کار پیچیده ای است. نتیجه مستقیم برای جامعه ایران: نابودی زیر ساختها، قطع آب و برق و دارو، و کشتار هزاران هزار نفره.
اما پاسخ چیست؟ اول، و پیش از هر چیز، باید از منظر اخلاق سیاسی و انسانی اعلام کرد: بشریت باید از شر همه سلاحهای کشتار دسته جمعی خلاص شود. هیچ کشوری، نه جمهوری اسلامی، نه اسرائیل، نه آمریکا، نه روسیه، حق ندارد زندگی انسانها را گروگان زرادخانه اش کند. این خواست، نه صرفا شعار آرمانی، که خواستی اجتماعی است، زیرا توده مردم کارگر و فرودستان جامعه، انسانیت در کل بیش از همه از جنگ و تسلیحات کشتار دهنده متضرر میشوند. جهانی بدون سلاحهای کشتار جمعی، امکان زندگی انسانی تر را فراهم میآورد.
دوم: مبارزه عملی باید از درون جامعه آغاز شود. تقویت و گسترش تشکلهای کارگری، گسترش جنبش های اجتماعی زنان، سازمان دهی دانشجویان و بسیج نیروی جوان در شهرها و محلات. تنها قدرت اجتماعی متحد است که میتواند پروژههای اتمی استبداد حاکم را با تشدید و گسترش مبارزه برای سرنگونی انقلابی آن خنثی کند.
سوم: باید هم زمان نقد ماشین جنگی بینالملل را ادامه داد: بت مشروعیت “نظم جهانی” و به کارگیری نیروی نظامی به بهانه “امنیت” را باید در هم شکست. ایستادگی در برابر منطق پیشدستی نظامی غرب و منطقه تنها وقتی ممکن است که خواست خلع سلاح جهانی با فشار مردمی و بینالمللی همراه گردد. این یعنی هم پیمانی اجتماعی جنبشهای مشابه در سراسر جهان.
در پایان، باید گفت که اعلام غنی سازی ۶۰ درصدی و خواست ۷۱ نماینده برای بمب اتم، بیشتر از آنکه نشانه اقتدار باشد، لکه ننگی است بر پیشانی حکومتی که میکوشد با قربانی کردن جامعه بقای حکومت سیاه خود را تضمین کند. اما تاریخ نشان میدهد که نیروی زندگی، نیروی توده مردم سازمان یافته، قویتر از هر زرادخانهای است. شیشه عمر این رژیم در دست مردم است. انتخاب ما روشن است، ما برای سرنگونی رژیم اسلامی، برای خلع سلاح اتمی، برای سوسیالیسم و انسانیت، برای ساختن جامعهای که منابعش برای سلامت و آموزش و کرامت انسان صرف شود نه برای نمایش تهدید و مرگ، مبارزه میکنیم. برگ آخر واقعی را باید مردم بازی کنند؛ برگ زندگی را، این مردم اجازه نمیدهند با برگ بمب جامعه را به ورطه نابودی و نیستی بکشانند.
“از اسرائيل می خواهم به ایران حمله کند”، اعتراف رسوای سلطنت طلبان
حمید فرخ نژاد یکی از هنرپیشه های دست دوم سینمای ایران که مدتی است به خارج از کشور آمده و در صف مدافعان سینه چاک رضا پهلوی قرار گرفته است، با صراحتی مشمئز کننده گفته است: “از اسرائیل میخواهم به ایران حمله کند”. این حرف، دعوتی به ویران کردن مردم است و آینه رسوایی ماهیت سیاسی این جریان را پیش روی ما میگذارد.
این سخن فقط یک جمله خام و بی پروا نیست؛ پرده برداری است از حقیقتی که همیشه پشت صورت بندیهای رنگارنگ پنهان میماند، برای بازگشتن و استقرار نظم ارباب و رعیتی پیشین به جای سیستم بندگی ولایت فقیه کنونی، عدهای حاضرند جان و زندگی تودههای مردم را بفروشند. آنها جنگ را عوامفریبانه نسخه نجات جامعه و فرصت بازگشت به قدرت میبینند، فرصتی برای بازسازی قصرها و املاک از دست رفته شان البته به قیمت خون و کشتار مردم.
ما با صراحت میگوییم: جان انسان ها کالا نیست. کودک و مادر و کارگر و معلم و سالمند قیمت ندارند که بر سر میز معامله گذاشته شوند.
می گویند جنگ برای نجات است، ما می گوییم جنگ برای بازسازی قصرها و اعاده سیستم ارتجاعی سلطنت است. اینها جنگ را به مثابه ماشین پاکسازی می بینند که از میان خرابه ها یک نظم ارتجاعی دیگر سربر می آورد، نظمی که نامش بازسازی است اما معنایش باز توزیع ثروت به نفع استثمارگران سلطنتی است که از ویران شدن جامعه و زندگی سود برده اند. این همان تراژدی است که به قول مارکس سواران تاریخ باز می گردند تا با نقاب هایی نو بار دیگر عامه را فریب دهند.
جنگ دوازده روزه نمونه روشن و هولناکی بود. آن روزها نه فقط موشک ها و بمب ها ویرانی آوردند، جنگ دست تهاجم گر را بر روی جنبش های مردمی قفل کرد. تجمعات قطع شد، شبکه های سازماندهی پاره شد، خشم متفرق گشت و انگار همه ابزارهای سازماندهی مبارزه قیچی شدند. مردمی که داشتند خود را برای روزی دیگری از مبازه و زندگی آماده می کردند، یکباره دیدند صحنه سیاسی به میدان ترس و بقا تبدیل شده است. جنگ همواره کوچک کننده افق و امید برای تغییرات است.
و این خطر دو راس دارد: یکی سلطنت طلبانی که با وقاحت خواهان شروع دور جدیدی از جنگ هستند، به استقبال آن میروند و دیگری رژیم اسلامی که به هر بهانه ای با آتش خشونت و سرکوب و توسل به جنگ طلبی میکوشد بقای خود را تضمین می کند. هر دو از یک خاستگاه اند: حفظ و رسیدن به قدرت اقلیت استثمارگر و سرکوبگر به قیمت انداختن زندگی توده های مردم به شقاوت. ما نباید از یک چاه بیرون بیاییم و در چاه دیگر بیفتیم.
پیام ما باید کوبنده و روشن باشد: نه به فراخوانهای جنگی، نه به جنگ طلبی نیروهای ارتجاعی. نه تسلیم به تاج و پناه به ماشین میلیتاریسم اسرائیل و آمریکا، نه تسلیم به شکنجه گران اسلامی و داخلی. نه جنگی که برج ها را آباد کند و کوچه ها را سوخته رها سازد. نه سیاستی که مبارزه مردم را قیچی می کند و آینده جمعی را به حراج می نهد.
پس چه باید کرد؟ ما راه سوم می خواهیم؛ تغییری که از بالا تحمیل نشود و از پایین شکل گیرد. شوراهای محیط کار و محل زندگی، تشکلات توده ای، گسترش جنبش آزادی زن و خلاصی جوانان، دانشجویان و دانش آموزان باید سازمان پیدا کنند. این شوراها ابزارهای عملی مبارزه اند؛ ابزار مبارزه برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی و نطفه های سازمان دادن قدرت سیاسی در آینده.
اما ما دیده ایم که هر بار توده های مردم اجازه داده اند جنگ محور سیاست در جامعه شود، بازندگان خود توده های مردم بوده اند. اکنون زمان آن است که با صدایی واحد فریاد بزنیم: جان ما مردم کالای معامله نیست. آری به انقلاب توده ای، انسانی و سازمان یافته که از چاه ها بیرونمان آورد و زمین نوینی بسازد.
این پیام را اکنون، در میان تاریکی تهدیدها و جنایات، به گوش همه برسانیم: سازماندهی شویم، متحد شویم، و تاریخ را با دست خود بنویسیم نه این که اجازه دهیم تاجداران و بمب افکنان آن را بنویسند.
ما میتوانیم تاریخ را با سازمان، همبستگی و اراده خود رقم بزنیم، نه با بمب و بازیگران خارجی.