25/09/2025

تابوت اسلام سیاسی زیر پرچم ناسیونالیسم و رفراندوم موسوی علی جوادی

تابوت اسلام سیاسی زیر پرچم ناسیونالیسم و رفراندوم موسوی
علی جوادی
رژیمی که نفس‌های آخرش را می‌کشد، به همه چیز چنگ می‌زند، جز حقیقت. جمهوری اسلامی، پس از دهه‌ها سرکوب، جنگ ‌افروزی، تبعیض و ویرانی، فقر و فلاکت و نابرابری اکنون در لحظه‌ای ایستاده است که هیچ چپز ندارد. آن‌ چه باقی مانده، تنها حاکمیتی است که با بحران درونی و انزجار عمومی دست ‌و ‌پنجه نرم می‌کند. در این واپسین لحظات، نظام به ناسیونالیسم پناه برده: شعائر ناسیونالیستی را جایگزین پرچم سیاه کرده، سرود “ای ایران” را جایگزین “سلام فرمانده”، و “وحدت ملی” را جای “وحدت امت اسلامی” نشانده. و این نه دگردیسی ایدئولوژیک است، نه نشانه اصلاح، بلکه نشانه واپسین تلاش برای رنگ‌ آمیزی تابوتی ا‌ست که دیرزمانی ا‌ست آماده دفن است. انگار می‌خواهند جنازه حکومت اسلامی را با پرچم “وطن” بپوشاند.
اما هم ‌زمان، از بیرون ساختار رسمی، پروژه‌ای دیگر سر برآورده است، اما مرده: بیانیه‌ای از حصر خانگی. میرحسین موسوی، نخست ‌وزیر سابق همین رژیم در دهه خونین شصت، در لحظه‌ بحرانی، پس از جنگ دوازده روزه ایران و اسرائیل و آمریکا، سکوت طولانی‌اش را شکست و از “رفراندوم”، “مجلس مؤسسان” و “حق تعیین سرنوشت” سخن گفت. این پروژه پاسخی است به بحران حکومتی و فلج و بن بست سیاسی – اقتصادی رژیم، نه از پایین، بلکه از بالا؛ نه به ‌منظور به زیر کشیدن رژیم اسلامی، بلکه برای بازسازی‌اش با زبانی دیگر، باز سازی و بازگشت به “دوران طلایی خمینی”!
اما آنچه بار دیگر باید در نهایت شفافیت گفته شود این است که پروژه اصلاح رژیم اسلامی، در هر شکل و با هر چهره‌ای و از هر گوشه ای، نه ‌تنها شکست خورده، بلکه همواره بخشی از دستگاه تداوم سرکوب اسلامی و استثمار سرمایه بوده است. اصلاح‌ طلبی، چه درون بیت قدرت، چه در حصر خانگی، چه در لباس جنبش ملی – اسلامی، همگی یک هدف مشترک داشته‌اند: نجات نظام در لحظه بحران، با حداقل اصلاحات ظاهری، و تماما حکومتی. این پروژه هیچ ‌گاه و در هیچ دوره‌ای خواستار کوتاه کردن دست مذهب از دولت و جامعه، لغو آپارتاید مذهبی، لغو بردگی جنسی زن، یا نابودی دستگاه سرکوب نبوده است. آن‌ها با رای، قانون، انتخابات و حتی با شعار “حق تعیین سرنوشت”، تنها کوشیده‌اند همان نظم اسلامی را در لباسی جدید “مردم سالاری دینی”، “ملی”، “مدنی”، “قانونی” یا “آشتی ملی” بازسازی کنند.
این اصلاح ‌طلبی نه اپوزیسیون است و نه نیروی گذار؛ یک پدیده حکومتی است. یک ستون فرعی نظام اسلامی است که در لحظه فروپاشی، کار ویژه‌اش بازسازی اعتماد، انحراف انرژی انقلابی توده مردم بپاخاسته، و رنگ زدن به ساز و کارهای پوسیده‌ قدرت سیاسی حاکم است. بیانیه‌ای که از دل حصر صادر می‌شود، اگر علیه کل رژیم و ساختار آن نباشد، بدون تردید بخشی از همین کارکرد است، حتی اگر در ظاهر زبان “عدالت” و “رای مردم” به ‌خود بگیرد.
پرسش ساده است: این رفراندوم برای چیست؟ چه چیز را قرار است به رای بگذارند؟ مردم در خیابان‌ها فریاد زدند: “نه شاه می‌خواهیم نه رهبر”، “مرگ بر دیکتاتور”، “زن، زندگی، آزادی”، “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”. آن‌ها از کلیت حاکمیت اسلامی موجود عبور کرده‌اند. اما پروژه‌هایی چون پیشنهاد موسوی، با تمام زبان “صلح ‌طلبانه ‌اش”، راهی برای حفظ و بقای همان نظم است؛ نظمی که مردم با گوشت و استخوان، با زندان و اعدام، از آن عبور کرده‌اند.
اما حتی اگر با خوش ‌باوری کودکانه‌ای از مسئله مشروعیت سیاسی پروژه رفراندوم بگذریم، پرسش واقعی آن است که این نمایش قرار است توسط چه کسی اجرا شود؟ چه کسی سوالات را می‌نویسد؟ چه کسی گزینه‌ها را تعیین می‌کند؟ چه نهادی اسامی رای‌ دهندگان را تنظیم خواهد کرد؟ شورای نگهبان؟ وزارت کشور؟ سپاه پاسداران؟ و چه کسی آراء را خواهد شمرد؟ همان دستگاهی که نتایج انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را پیش‌ نویسی کرد و می‌کند؟ و اگر ـ در اوج خیال ‌پردازی ـ مردم رای دادند که جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند، سپس چه خواهد شد؟ آیا رژیم، کل بساط‌ش را جمع می‌کند و با لبخند، صحنه قدرت را ترک می‌کند و کلید زندانها را تحویل مردم میدهد؟ حکم آزادی و برابری زن و مرد ابلاغ میشود؟ دستگاه های سرکوب و امنیتی برچیده و ملغی میشوند؟ بسیج و سپاه و کل دستگاه نظامی و امنیتی رژیم اسلامی ملغی میشود؟ و اوباش اسلامی با سلام و صلوات با همه جنایت‌ها، همه اعدام‌ها، همه دزدی‌ها، همه تجاوزها و سرکوب‌ها به گوشه ای میروند تا دوران پایانی عمر سیاه خود را سپری کنند؟ به همین سادگی؟ به همین پوچی؟
این سناریو، نه فقط غیر واقعی، بلکه توهین ‌آمیز است: توهین به عقل، به حافظه تاریخی مردم، به شعور کسانی که در خیابان‌ها جان باختند، به زخم زندانیان و مادران داغدار و تمامی کسانی که در آرزوی سرنگونی رژیم اسلام و سرمایه روز شماری میکنند. این پروژه همان اندازه مضحک است که از آدم ‌ربایی بخواهی خودش برگه آزادی گروگانش را خود امضا کند، با حضور خودش، زیر نظر خودش، در بازداشتگاه خودش.
نام این نه “رفراندوم”، که شعبده‌ بازی برای شستن چهره جنایت و تلاشی مذبوحانه برای بقاء آن است. همان ‌گونه که در ۱۳۵۸ پرسیده شد: آیا جمهوری اسلامی را می‌خواهید؟ و تنها پاسخ “آری” امکان حیات یافت، “نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر”. امروز نیز “رفراندوم” بدون قدرت سازمان‌ یافته توده‌ها، بدون لغو کامل سرکوب، و بدون قلع ‌و قمع ساختار ولایت، بدون در هم شکستن دستگاه حاکم چیزی نیست جز تجدید قرارداد اسارت و بردگی.
و تازه اگر فرض کنیم ــ فقط برای لحظه‌ای ــ که رژیم اسلامی در لحظه بحران وارد چنین فرآیند بی‌ سابقه‌ای شد، آیا واقعا کسی گمان می‌برد که مردم، این مردم، پس از تمام آن ‌چه دیده‌اند و بر آنها رفته است، به این بازی تن می‌دهند؟ آیا این جماعت تصور می‌کنند این مردم زخم ‌خورده در‌ آبان ٩٨ و در خیزش ۱۴۰۱،… به این مردم میشود امید به صندوق رای خود رژیم برای خلاصی از رژیم اسلامی را فروخت؟ یا برعکس، همین “پروژه رفراندوم”، آخرین جرقه خواهد بود برای برهم زدن کل بساط دستگاه حاکم؟
آری، اگر این نظام واقعاً بخواهد صندوق رای را به خیابان بیاورد، این مردم آن را به میدان حساب‌ کشی تبدیل خواهند کرد. نه با رای، بلکه با خیزش و قیام. نه برای اصلاح، بلکه برای تمام ‌کردن کار و نقطه پایانی بر این تاریخ سیاه گذاشتن بر کلیت رژیم و تلاشهای کودنانه برای اصلاح آن.
و در واقعیت: جمهوری اسلامی، در آن لحظه فروپاشی، نه‌ در پی باز کردن درهای قلعه برای بازگشت اصلاح‌ طلبان حکومتی است، و نه به دنبال “آشتی ملی” با چهره‌های سوخته‌ای چون موسوی یا خاتمی و یا جریانات حاشیه ای تری مانند جبهه ملی و … این فقط تصور پوچ و آرزوی خام این جریان شکست خورده است. آن پروژه، هم از نظر مردم و هم از نظر خود رژیم، شکست خورده و یا دیگر هیچ ارزش مصرفی ندارد. امروز، حاکمیت به‌ دنبال رنگ ‌زدن به نظام است، نه گشودن ساختار آن؛ به‌ دنبال سازش با لایه‌هایی از توده اجتماعی ناسیونالیسم کپک زده ایرانی که حاضرند زیر بیرق “وحدت ملی” و “ایران ایران” ولی ‌فقیه، برای نجات ایران اسلامی یقه بدرند و به لشگر افغانستانی ستیزی فاشیستی تبدیل شوند.
اما مردم، مردم سرنگونی طلب و آزادیخواه، به ‌خوبی می‌دانند که نقطه طلایی سازش میان خود و رژیم اسلامی وجود ندارد؛ رژیم نه اصلاح ‌پذیر است و نه اصلاح رژیم اسلامی پدیده دلچسبی، بلکه باید تمام ‌قد سرنگون شود. از همین رو، هر عقب ‌نشینی، هر بحران، و هر ترفند مشروعیت ‌سازی، برای مردم نه لحظه آشتی، بلکه فرصت حمله است؛ فرصتی برای دریدن پرده فریب و به پایان رساندن آنچه مدتهاست آغاز شده: تلاش برای سرنگون رژیم اسلامی و جایگزینی آن با رژیمی متضمن آزادی، برابری، رفاه همگان، یک رژیم سکولار، مدرن و انسانی، و یک جمهوری سوسیالیستی از نقطه نظر ما!
و مساله این است که در راه پیش‌ روی، هیچ راه دیگری باقی نمانده است. جمهوری اسلامی، درست همانند دولت اسرائیل، آماده است جامعه را بر سر مردمش خراب کند، اگر بقای قدرتش به آن وابسته باشد. اینان دولت متعارف سرمایه نیستند، دار و دسته ای جنایتکارند، ماشین تاراج ‌اند. بقای خود را مدیون دستگاه سرکوب، تحمیق، تولید جهل و خرافه و تحمیل فقر و فلاکت گسترده بر مردم اند. همان ‌گونه که دولت اسرائیل برای حفظ سلطه‌اش در جنگ، آوار را بر سر مردم غزه فرو ریخت، حکومت اسلامی نیز آماده است هر خیابان را به قتلگاه بدل کند تا بیت رهبری پا برجا بماند. این یکی از نقاط اشتراک این دو رژیم در جنگ است: آمادگی مطلق برای نابودی جامعه، به شرط بقای سلطه.
و از سوی دیگر، اپوزیسیون راست و سلطنت‌ طلب، که به ارتش و بمب ماشین کشتار اسرائیل دخیل بسته، نشان داد که راه رسیدن به آرزوی تاج، از روی جنازه مردم می‌گذرد. اینان خواستاران بازسازی همان ماشین سرکوب شاهنشاهی در ادغام با ماشین سرکوب رژیم اسلامی ‌اند، مگر وارث تاج شان نمی گفت که همین بسیج، همین سپاهی، همین ارتش حافظ امنیت فردا خواهد بود. امروز، وقتی در رسانه‌هایشان با افتخار از ساواک می‌گویند، وقتی سر شکنجه ‌گران پیشین را تطهیر می‌کنند و چوبه‌های دار پیش را دستاورد “امنیت” می‌نامند، شعار “مرگ بر این و آن…” هر روزه و در هر تجمعی ورد زبانشان است، روشن است که در رویایشان جایی برای آزادی و برابری و رفاه مردم نیست، فقط کابوس دیگری است.
آن‌ها، در حقیقت، برادران خونی پاسداران و بسیجیان‌اند؛ نه از جهت لباس، که از جهت فلسفه قدرت و کارکرد. همان ‌طور که رژیم اسلامی، برای حفظ نظم موجود، به سپاه، اطلاعات، و دادگاه‌های انقلاب متکی است، سلطنت ‌طلبان نیز در خیال بازگشت ‌شان، به ساواک، ارتش شاهنشاهی، و دستگاه‌های امنیتی هر دو رژیم وابسته‌اند. اگر آن‌ها روزی به قدرت برسند، نام‌ها ممکن است عوض شود، اما زندان‌ها، شکنجه ‌گاه‌ها، و سیستم سرکوب باقی خواهند ماند. این پروژه نه ‌تنها در تضاد مطلق با خواست مردم برای آزادی، رفاه و کرامت انسانی است، بلکه تنها از مسیر سرکوب خونین همین مردم می‌تواند به تاج و تخت برسد.
و بالاخره، در همان لحظه‌ای که مردم در ایران زیر سایه جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی، در تلاش برای بقاء بودند، سلطنت ‌طلبان در کنار ارتش اسرائیل صف کشیدند؛ شعار دادند: “بی‌ بی، بزن بزن”. این ‌جا دیگر حتی ادعای “نجات مردم” هم فرو ریخت. آن‌ چه از پشت نقاب بیرون افتاد، نه یک اپوزیسیون، بلکه جماعتی سوخته بود؛ سوخته در آتش جنگ، سوخته در آتش نفرت از مردمی که ضد جنگ هستند، سوخته در اشتیاق به تاجی که تنها بر سر ویرانه‌ها می‌نشیند. سوخته‌اند، و مردم این را هرگز فراموش نخواهند کرد.
و در برابر این سناریوهای سیاه، تنها یک سناریوی سفید، تنها یک انتخاب واقعی ایستاده است: سوسیالیسم، آزادی، و سازمان ‌یابی از پایین، یک انقلاب اجتماعی. نه از بالا، نه با قانون اساسی جدید، نه با رفراندوم زیر چتر سرنیزه، بلکه از دل زندگی؛ از کارخانه و محله و خیابان و مدرسه. از میان صفوف اعتصاب کارگران، از تجمع و اعتراضات معلمان، از اعتراض رانندگان و بازنشستگان، از اعتراض هر روزه و خیزش زنان و دانشجویان، از تلاش‌های روزمره برای بقا و کرامت انسانی.
و این راه، از قدرت‌ گیری شوراها و تحزب کارگری می‌گذرد؛ شوراهایی که نه صرفا نهاد برای تغییرات کمی و مادی هر روزه در زندگی، بلکه هسته‌های اولیه قدرت اجتماعی نوین‌اند. از بازسازی پیوندهای همبستگی طبقاتی، از پیوند اعتراضات پراکنده به یکدیگر، از شکل ‌گیری تشکل‌های محیط کار و زندگی، مجامع عمومی، و شبکه‌های مقاومت محلی. از بر افراشته شدن پرچم سوسیالیستی طبقه کارگر در راس جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی. پرچم یک دنیای بهتر.
در این مسیر، هر اعتراض به گرانی، هر اعتصاب برای دستمزد، هر طغیان علیه تبعیض جنسیتی، هر تجمع علیه فقر و فلاکت و حقوق های زیر خط فقر، باید به خاکریزی برای ساختن این نظم نوین بدل شود. نظمی که نه بر تاج، که بر برابری، رفاه، آزادی و شوراهای مردمی استوار باشد.
اکنون نه زمان تفسیر تاریخ، که لحظه ساختن آن است. فعالین رادیکال و سوسیالیست و آزادیخواه باید سازمان دهند، متحد کنند، آگاه کنند، به میدان ببرند. باید صفی شکل گیرد که نه برای بازسازی نظم کهنه، بلکه برای ساختن جهانی نو، بر بنیاد آزادی، برابری، رفاه و کرامت انسانی برخیزد. و این‌ بار، تاریخ را نه طبقات حاکم، بلکه مردم خواهند نوشت. با سازمان، با آگاهی، با آرمان رهایی، با یک انقلاب عظیم اجتماعی.
***
17 جولای 2025
اشتراک گذاری