مهاجر نه بیگانه است، نه خطر؛ او انسان است: همطبقه ما، همسرنوشت ما – و دشمناش دشمن ماست: فاشیسم، در هر لباس و در هر مرزی علی جوادی

مهاجر نه بیگانه است، نه خطر؛ او انسان است:
همطبقه ما، همسرنوشت ما – و دشمناش دشمن ماست: فاشیسم، در هر لباس و در هر مرزی
علی جوادی
جنگ دوازده روزه میان دولت تروریست اسرائیل، آمریکا و جمهوری اسلامی، با تلفات انسانی و بینتیجه واقعی پایان یافت. اما خاکستر آن، هنوز بر شانه مردم سنگینی میکند. جمهوری اسلامی که در این جنگ ارتجاعی ضربه سنگینی خورد، اکنون با طرحی از جنس پاکسازی قومی، تیغ سرکوب را متوجه یکی از ضعیفترین بخشهای جامعه کرده: مهاجران افغانستانی.
بر اساس فرمانهای رسمی:”رانندهای که مهاجر سوار کند، زندانی میشود.صاحبخانهای که پناه دهد، مجازات خواهد شد.کار دادن به مهاجر، موجب تعطیلی و پلمب کسبوکار است.حتی کمک انسانی، جرم تلقی میشود.”
و برای توجیه این سرکوب، واژه آشنایی را به کار میبرند: “جاسوس”!و همه اینها، با اتهامی نخنما توجیه میشود. گویی کارگری که موزائیک میچسباند یا کودکی که فال میفروشد، ستون پنجم دشمن است!نه، این پروژه فاشیستی پاکسازی است، با نام “قانون” و با بوی نفرت.
فاجعه در راه است…
بیائید فرض کنید در قلب تهران، در خیابان مولوی، ماموران امنیتی، زن افغانستانی را که کودک سهسالهاش را برای خرید نان بیرون آورده، متوقف میکنند. بدون مکث، بچه را از دستش میکشند. مادر زانو میزند. کودک جیغ میزند. هیچکس واکنشی نشان نمیدهد. این ترس، شهر و کشور را بیزبان کرده.
در مدرسهای در حاشیه تهران، مدیر مدرسه میگوید: “افغان بیمدرک حق ثبتنام ندارد.” کودک دهسالهای پشت در، ساکت اشک میریزد. دفتر بسته است. معلم نگاه میکند اما چیزی نمیگوید. چون سکوت کردهایم، فاجعه دارد عادی میشود.اینها فقط نمونهاند. اتفاق واقعیاند. و این تازه آغاز ماجرا است.
در بیمارستانی در مشهد، یک زن مهاجر باردار بهدلیل نداشتن کارت اقامت، در درد زایمان پشت در نگه داشته میشود. پرستار میگوید: “قانون است”. کودک مرده به دنیا میآید.در کارخانهای در اطراف قم، پس از اعلام فرمان قضایی، ۸۰ کارگر افغان اخراج میشوند. یکی از آنها، با پنج فرزند، دست به خودسوزی میزند.در اتوبوسی به سمت اصفهان، مأموران نیروی انتظامی وارد میشوند و با باتوم، پسر جوانی را که کارت ندارد، به بیرون میکِشند. مسافران نگاه میکنند و سر برمیگردانند.اینها فقط نمونهاند. اما همه واقعیاند. و این تازه آغاز ماجراست.
و فرقی ندارد آنکه پرچمدار چنین سیاست کثیفی است در بیت رهبری باشد یا در پایتخت آمریکا نشسته باشد، چه از عناصر رژیم اسلامی باشد و چه سلطنتطلب یا اصلاحطلب حکومتی. این ناسیونالیسم است که امروز به افغانستانیها میتازد.
و این ناسیونالیسم همان بیماریای است که بشریت را بارها به خاک و خون کشیده. این گرایش فاشیستی، حالا در لباس “تمدن” و “قانون”، سر از اتاق فرمان جمهوری اسلامی و برخی گروههای اپوزیسیون راست و پرو غربی سر درآورده و با همدستی یکدیگر، انسان مهاجر را هدف گرفتهاند.
تجربه تاریخی ناسیونالیسم را باید با فریاد یادآوری کرد: همین ایدئولوژی بود که یوگسلاوی را پارهپاره کرد، هزاران انسان بیگناه را در سربرنیتسا در گورهای دستهجمعی خواباند، و با چاقو و اسلحه، همسایگان را به جان هم انداخت. همین ناسیونالیسم بود که از قلب اروپا، بوی تعفن کشتار قومی را دوباره بیرون کشید. و امروز این فریاد را در شهرهای ایران میشنویم!
فاشیسم از بطن ناسیونالیسم برخاسته است، نه از اعماق جامعه
فاشیسم نه از پایین، که از ایدئولوژی بالادستی ناسیونالیسم ایرانی تغذیه شده. از آن ناسیونالیسمی که از رضاشاه تا جمهوری اسلامی، “بیگانههراسی” را در کتب درسی و تلویزیون نهادینه کرد، که انسان را به شناسنامه تقلیل داد، که خاک را بر کرامت انسانی مقدم دانست و روز و شب وطن وطن و ایران ایران کرد.
امروز این ناسیونالیسم مینویسد: “افغان را باید دیپورت کرد.” ، “باید ایران را از وجود مهاجران پاک کرد.”، “اگر کسی ماند، جنازهاش را به کوره ببریم.”، و این، نه توهم است، نه اغراق. این فاشیسم است. واقعی. مستند. زنده. تماما کریه و ضد انسانی!
ما با شوونیسم توییتری طرف نیستیم؛ با فاشیسم تمامعیاری روبروئیم که یا در قدرت است یا در اپوزیسیون راست صف کشیده. و هر دو در سرکوب مهاجر، شریک جرماند.
آنکه از کوره حرف میزند، با انسان خصومتی بنیادی دارد
آنکه برای پاکسازی برنامه مینویسد، آنکه از “رگبار قانونی” لذت میبرد، آنکه مینویسد اگر کسی از مهاجران باقی ماند، جنازهاش را برای ساخت آجر به کار ببریم، او فقط فاشیست است. فقط دشمن انسان است.چنین گرایشی از زبالهدان فاشیسم برخاستهاست. از همانجا که آشوویتس و سربرنیتسا و رواندا زائیده شد.
و فاشیسم مرز نمیشناسد. چهرهاش گاه مذهبی است، گاه سکولار، گاه شاهدوست، گاه اللهدوست. اما در همهجا، دشمن انسان است.
طبقه کارگر مرز نمیشناسد؛ استثمار می شناسد. همبستگیاش انسانی است، نه ملی
کارگر “افغانستانی” در کرج، در همان چاله تورم زندگی میکند که کارگر “ایرانی” در اسلامشهر. هردو از یک نان میخورند، از یک بازار غارت میشوند، با یک سرکوب مواجهاند.آنکه دیوار میکشد، میانشان تفرقه میاندازد، نماینده هیچ بخشی از توده مردم زحمتکش نیست. حافظ حقوق انسانی هیچکس نیست؛ او حافظ بردگی است. بردگی اقتصادی، ایدئولوژیک، و هویتی.
نه مرز، نه ملت، نه مذهب، نه سرمایه – فقط انسان
ما از جنبشی میآییم که بر مرز نمیایستد، که خاک را نمیپرستد، که جامعه را پادگان نمیخواهد.ما از سنت انسانگرایی مارکسی – حکمت میآئیم. سنتی که انسان را، نه بر پایه شناسنامه و قوم، بلکه بر پایه رنج و حق و آزادی میبیند.مهاجر افغانستانی از ماست، همطبقه ماست، همرنج ماست.ما میگوییم: نه فاشیسم اسلامی، نه اپوزیسیون نژادپرست، نه مرز، نه ملت – فقط انسان. مهاجر افغانستانی نه مهمان است، نه بیگانه، انسان است!
اما اگر امروز سکوت کنیم، فردا شریک جنایت خواهیم بود
اگر امروز زن مهاجر را میبرند و ساکتیم، اگر امروز کودک مهاجر را از مدرسه بیرون میکنند و تماشا میکنیم، اگر امروز کارگر بدون مدرک را اخراج میکنند و توجیه میآوریم، فردا نوبت همه ماست.فاشیسم اگر متوقف نشود، همه را خواهد بلعید. باید برخیزیم. بایستیم. فریاد بزنیم. برای نان، برای خانه، برای آزادی، برای برابری، برای حقوق برابرهمه انسانها مستقل از محل تولد. با حقوق برابر و تماما انسانی!
***