05/12/2024

در جستجوی یک نام: لوئیز میشل پروین کابلی

در جستجوی یک نام: لوئیز میشل

پروین کابلی

مقدمه:
در ۸ مارس ۱۹۹۹ اولین سخنرانی خود را به زبان سوئدی در جمع بیش از سه هزار نفر در گوتنبرگ سوئد ایراد نمودم. برای این سخنرانی حداقل دو هفته تمرین کرده بودم. ترس از عدم موفقیت باعث شده بود که دو هفته قبل از ۸ مارس متن سخنرانیم را بنویسیم و با صدای بلند تمرین کنم. بارها و بارها متن را عوض کرده و از نو نوشتم. همکاری با احزاب چپ و انجمن های زنان بدلیل حمله وسیع من و رفقایم به نسبیت فرهنگی در برخورد به معضلات جوانان و دختران از تبار خارجی، سخت پیش می رفت و دائما با موانع جدی روبرو می شدم. بهمین جهت انتخاب من به عنوان سخنران در کمیته آنوقت هشت مارس تحت تاثیر فعالیت های وسیع من در میدیا در دفاع از دختران جوان و حمله به نسبیت فرهنگی که به آنها تحمیل شده بود.

روز هشت مارس لحظه ای که بالای سن سخنرانی رفتم به خودم گفتم: یا حالا یا هرگز. تم سخنرانی من دفاع از جنبش برابری طلب زنان و علیه آپارتاید جنسی در ایران بود. از طرف جمعیت حاضر مورد استقبال قرار گرفت و چندین بار با کف زدن و هورا کشیدن قطع شد. وقتی پایین آمدم یکی از مسئولین گردهمایی، زن جوانی، مشتی بر پشتم زد و پرسید: یه عده هستیم می خواهیم بعد از تظاهرات در کافه ای جمع بشویم. دوست دارم تو هم بیایی. با خوشحالی پذیرفتم و بعد از تظاهرات سراغم آمد و به جمع آنها پیوستم. حدودا ۲۰ نفری شدیم و در کافه ای درهمان نزدیکی نشستیم و صحبت آغاز شد. بعد از مدتی من شدم یک طرف بحث و بقیه در مقابل من. اولین بار بود که در یک جمع چپ- فمنیستی بودم و علی رغم تنها بودن با نظرات خودم در مقابلشان ایستادگی کردم و جواب دادم و بقول معروف شمشیرم را زدم. وقتی گفتگو کمی آرام شد همان دختر جوان پیشنهاد کرد که مقداری از خودم بگویم و من هم بلافاصله شروع کردم. وقتی از کشتار هزاران چپ و کمونیست زن و مرد و زن حامله و کودک بدست جنایتکاران جمهوری اسلامی گفتم نفس در سینه ها حبس شده بود و وقتی به کردستان و مسلح شدن زنان رسیدم آنوقت دوباره صورت ها بازشد و استقبال کردند.

بعد از کافه با همان زن جوان که دیگر حالا بیشتر دوست شده بودیم به طرف مرکز شهر را افتادیم. در حین صحبت پرسید: «تو از سرگذشت لوئیز میشل خبر داری»؟ سرم را به علامت بی اطلاعی تکان دادم. لوئیز میشل کیست؟ کروپسکایا، رزا لوکزامبورگ و کلارا زتکین را می شناختم ولی از این یکی بی اطلاع بودم. گوگل و اینترنت هنوز آلترناتیو نشده بودند. چند روز بعد در کتابخانه مرکزی شهر گوتنبرگ جستجویم را برای یافتن لوئیز میشل آغاز نمودم و بعد از چند دور جستجو در میان قفسه های کتاب، بالاخره به یکی از کتابدارها مراجعه کردم و کمک خواستم. زن جوان کتابدار هم هرگز این اسم را نشنیده بود و ناچارا همکارش را که مرد باتجربه تری بود به کمک طلبید. بعد از جستجو یک کتاب به زبان انگلیسی از لوئیز میشل کف دستم گذاشت. اما نتوانست نسخه ای به زبان سوئدی پیدا کند. تلاش من درمیان آشناهایم برای نوشته ای به زبان سوئدی ناموفق ماند. کتاب انگلیسی را چند روزی زیر و رو کردم و با هزار دردسر و کمک فرزندانم مجموعا دستم آمد که لوئیز میشل از فعالین و نویسندگان کمون پاریس بوده است و همین برای من کافی بود و فهمیدم چرا این زن جوان سوئدی هنگام بحث های پرشور من در دفاع از جنبش برابری طلب در ایران در مقابل بحث های راست و فمنیستی متداول، لوئیز میشل برایش تداعی شده بود. طبعا اغراق بود ولی در خودم احساس غرور کردم. هنگام زندگی در ایران بویژه در انقلاب ۱۳۵۷ از کمون پاریس نوشته ها و کتابهای جلد سفید را خوانده بودم. سوئد علیرغم اینکه کشور کوچک و کم جمعیتی است اما دارای ادبیات بسیار غنی در مورد جنبش کارگری و زندگی کارگران در سوئد و ترجمه وسیعی از ادبیات کارگری در جهان میباشد. در سوئد از طریق زبان سوئدی دنیای دیگری برویم باز شده بود. به ادبیات کارگری در اروپا و سوئد دسترسی یافتم و اطلاعات بیشتری در مورد کمون پاریس هم توانستم کسب کنم و طبعا بدلائل تاریخی، از جمله اجازه نشر و آزادی بیان بی قید و شرط مستندتر بودند. ولی از انسانهایی که کمون پاریس را ممکن ساختند چیز زیادی ندیدم و بعد از مدتی هم میشل را در حجم عظمیی از کار، مشکلات زندگی و فعالیت سیاسی بفراموشی سپردم. تا اینکه در جلسه دفتر سیاسی حزب حکمتیست در سال ۲۰۲۰ به پیشنهاد رفیق فاتح شیخ یکصد و پنجاهمین سالگرد گرامیداشت کمون پاریس در دستور حزب قرار گرفت. برای تازه کردن اطلاعاتم در مورد کمون پاریس هنگام جستجو در گوگل نامی آشنا روی منیتور کامپیوترم ظاهرا شد. “لوئیز میشل”. بعد از این همه سال این بار لوئیز میشل خود به سراغم آمده بود، بدون آنکه بدنبالش گشته باشم. آن هم به زبانی که من به آن تسلط داشتم. نتیجه این جستجو این نوشته و سرگذشت وی از زاویه دید من است.

اما قبل از هرچیزی لازم است چند نکته را روشن کنم. در جستجوی چند هفته ای با دیواری از سکوت در رابطه با لوئیز میشل در ادبیات چپ سوئدی برخورد کردم. غیر از چند لینک بسیار کوتاه چیزی پیدا نکردم. این سکوت بعضا می تواند به دلیل گرایش سیاسی لوئیز که بعد از شکست کمون و تبعید از فرانسه به آنارشیسم گروید، باشد. چرا که لینکی که در ویکی پیدیا در معرفی وی وجود دارد از طرف گرایش آنارشیستی نوشته شده است. اما به نظرمن این همه حقیقت در مورد وی نیست چرا که تاریخ نوشتاری، ادبیات و بویژه ادبیات چپ و کارگری در سوئد و حجم عظیم کتابهای ترجمه شده از نزدیکی و تاریخی چند صد ساله بین فرانسه و سوئد صحبت می کند. من در این نوشته نمی توانم به این سوال به طور کامل جواب بدهم و به تحقیق بیشتری احتیاج هست و درثانی هدف این نوشته کوتاه من نیست. اما به طور خلاصه می توانم بگویم که بخشی از این سکوت را باید در تعریف تعابیر و نگاه چپ و سنت های مبارزاتی در سوئد به سوسیالیسم و کمونیسم و مبارزات رادیکال و کمون پاریس و شخصیتی های آن دید. به صراحت می شود ادعا کرد که از این لحاظ سنت های مبارزاتی فرانسه و سوئد بشدت دور ازهم قرار دارند.

نکته دیگر اینکه در یکی از متون که من به آن برخوردم به گرایش جنسی و همسکشوال بودن میشل اشاره شده است و در جای دیگری بر صحت یا رد، نتوانستم در این مورد متن قابل اعتمادی پیدا و رجوع کنم. به نظر می رسد این هم، مورد توافق کسانی که در مورد وی نوشته اند نیست. اما از آنجایی که لوئیز میشل زنی بسیار متجدد و با جرئت بوده است بعید نیست که توانسته است بدون ترس و یا محدودیت های زمان خود گرایش جنسی خود را نشان دهد.

نکته دیگر اینکه من در این نوشته کوتاه وارد تاریخ کمون پاریس و یا دوران امپراطوری سوم فرانسه نمی شوم چرا که می تواند متن را از هدف اصلی دور کند، مگر در جایی ناچارا برای روشن شدن موضوع توضیح کوتاهی آمده باشد.

در طول تهیه ی این نوشته در لابلای نوشته های کمی که به آن دسترسی یافتم متوجه شدم که لوئیز میشل را فقط بعنوان یک از رهبران کمون پاریس دیدن علیرغم عظمت این اتفاق تاریخی، نمی تواند کلیت شخصیت و دیدگاه وی را به درستی ترسیم کند. فعالیت های وی در راستای حقوق زنان، کودکان، دفاع از مبارزات مردم الجزایر برعلیه کلونیالیسم فرانسه، سازماندهی اعتراضات فقرا علیه فقر و شرکت فعال در آنها، اعتقاد عمیق به آموزش برای مردم و بویژه زنان و کودکان، نقش سازمانده وی، جدا از انتشار اشعار و مقالات ادبی و سیاسی، بسیاری فعالیت ها که نشان می دهد وی پلمیک گری بسیار شایسته و فعال بوده است و این را می توان بویژه در پروتکل دفاعیات وی در دادگاه دید. اگرچه بعد از شکست کمون پاریس و تاثیرات ناشی از این شکست بعدا به آنارشیسم روی می آورد نمی تواند چهره واقعی وی را بعنوان یک سوسیالیست درخشان بپوشاند.

در انتشار این نوشته شک داشتم. اما به احترام همه انسانهای کمونیست و زنانی که از سال ۱۳۵۷ در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند، مقاومت کردند، اعدام شدند، ناپدید شدند، مسلح شدند و مهمتر از همه هنوز هستند و برعلیه یکی از جنایتکارترین رژیم های تاریخ بشر ادامه می دهند، تصمیم گرفتم که در آستانه سالگرد ۸ مارس ۱۳۵۷ و صد و پنجاهمین سال کمون پاریس، لوئیز میشل را برای خوانندگان فارسی زبان در دسترسم معرفی کنم. (اما باید منتظر عبور از ۸ مارس می شدم. چرا که میدیای فارسی زبان در بیش از دوهفته به روز زن معطوف خواهد شد و انتشار آنرا به همین جهت به تاخیر می انداختم) و امیدوارم که توانسته باشم حق مطلب را در مورد این زن انقلابی و سوسیالیست ادا کرده باشم. اگرچه براین امر واقفم که این نوشته فقط گوشه ی کوچکی از زندگی و فعالیت عظیم وی را بیان می کند. در آخر دختر جوانی که در هشت مارس ۱۹۹۹ در شهر گوتنبرگ سوئد، لوئیز میشل را به یاد آورد و به من معرفی کرد، بدون شک بزرگترین خدمت را در حق من نمود. مرا با زنی از کموناردهای پاریس آشنا نمود و این اصلا دور از واقعیت نیست که بگویم: رفقا، بسیاری از ما نقش عظیمی در مقابله با جمهوری اسلامی داشته ایم و بیشک تاریخ از ما با احترام یاد خواهد کرد.

پروین کابلی مارس ۲۰۲۱

منابع:
وپکیپدیا، چند مقاله متفرقه به زبان سوئدی، آرشیو مارکسیسم در مورد کمون پاریس
آلبرت جینسون در کتابخانه ی نتی آنارشیستهاAlbert Jensen
برای دیدن کل دفاعیات میشل به فارسی می توان به سایت فدائیان خلق (بانوی سرخ کمون) مراجعه نمود.

***

لوئیز میشل بانوی سرخ کمون پاریس !

لوئیز میشل فرزند ماری آن میشل در قصر ورونکور در منطقه ی هاوت مارن در ۲۹ ماه مه ۱۸۳۰ بدنیا آمد. ماری آن میشل مادر وی در این قصر بعنوان کنیز یا کلفت کار می کرد و به احتمال قوی لوئیز نتیجه رابطه مادرش با فرزند صاحب قصر باشد. بعد از تولد وی خانواده پدریش تامین زندگی وی و مادرش را بعهده گرفتند. اما علیرغم این تولد نامتعارف، لوئیز توانست از وضعیت خوبی بویژه آموزش بهره مند شود. لوئیز میشل در بیوگرافیش در مورد کودکی و سپس جوانیش اشاره به لوئیز جوانی دارد که بشدت از رابطه نزدیکش با طبیعت، احساس قوی برای دفاع از انسان و حیوان دوستی سخن گفته و این احساسات را به روشنی ترسیم کرده است و در همینجا حتی می نویسد: ” که چگونه از پدر بزرش پول می دزدید که بتواند به فقرا کمک کند”. از همان ابتدای دوران جوانی با ویکتور هوگو به مکاتبه می پردازد و نامه هایش را به اسم شخصیت اصلی بینوایان “ان ژوالرس” امضا میکرد. در سال ۱۸۶۵ تحصیلات خود رادر رشته معلمی ناتمام گذاشت و به گشایش مدرسه ای شخصی در پاریس اقدام نمود، ولی حاضر نشد که در مدرسه دعای صبحگاهی ویژه امپراطور فرانسه ناپلنون را که در مدارس معمول بود اجرا کنند، بلکه برعکس آموزش مدرن و رادیکال مورد نظر خود را اساس قرار داد. در همین دوران هم مکاتبات خود با ویکتور هوگو ادامه می دهد و علیرغم مخالفت های مادرش برای اولین بار اقدام به انتشار اشعار خود در روزنامه ها می کند. با انتشار این اشعار آوازه شهرت وی در محافل رادیکال و روشنفکری پاریس پیچید و همین راه را برای ورود به این محافل همراه همکارانش آگوست بلانکی، جولیوس والانس و فرره باز نمود. این دوره، دوران پرتلاطمی در فرانسه و بویژه پاریس است.

در سال ۱۸۶۹Société pour la Revendication du Droits Civils de la Femme از طرف آندره لئو نویسنده، ژورنالیست و فعال حقوق زنان اعلام موجود می کند که لوئیز میشل جزو اعضای برجسته آن بود. در میان اعضای انجمن که متشکل از زنان سرشناس و رادیکال پاریسی بود نظرات و گرایشات گوناگونی در مورد موقعیت زنان و امر رهایی آنها وجود داشت که بعد از مجادلات فراوان به این نتیجه رسیدند که هدف اصلی خود را متوجه بهتر شدن آموزش در میان زنان قرار دهند. این که تشکل رابطه نزدیکی با انجمن رادیکال Société Coopérative des Ouvriers et Ouvrières ( Cooperative Society of Men’s and WomenWorkers ) داشت و این هم برکسی پوشیده نبود چرا که همسران بسیاری از آنها از مردان رادیکال و ملیتانت مخالف امپراطوری فرانسه بودند و مانیفستی که در جولای ۱۸۶۹ به امضای تعدادی از اعضای این گروه رسیده بود این رابطه را بخوبی نشان می داد.

چند سال بعد در برپایی کمون پاریس تعدادی از شخصیت های همین انجمن از همکاران نزدیک لوئیز شدند. در ژانویه ۱۸۷۰ ژورنالیستی جوان بنام “ویکتور نویره” بدست یکی از نزدیکان ناپلئون سوم بقتل می رسد. خشم ناشی از این قتل در میان مردم دامنه وسیعی به خود می گیرد. در مراسم خاکسپاری وی به فراخوان اپوزیسیون مانیفست بزرگی علیه امپراطوری فرانسه و جنگ طلبی وی و تحمیل فقر بر مردم برپا می گردد. در این مراسم لوئیزمیشل در سخنرانی خود از مرگ نویره بعنوان دلیلی برای براندازی امپراطوری نام می برد. از دسامبر ۱۸۷۰ تا ژانویه ۱۸۷۱ پاریس در محاصره ارتش پروس بود. در طول محاصره مردم به ایجاد ملیشیای مردمی برای دفاع از شهر پرداختند و لوئیز که جزو افراد مسلح “گارد ملی” یا میلیشای مردمی دفاع از پاریس بود، در چندین جنگ فعالانه همراه رفقایش به دفاع از پاریس پرداخت.

بعد از دوسال کار در پاریس در مونمارتر Monmartre(از مناطق نزدیک پاریس) سکونت گزید و مدرسه دخترانه ای خریداری می کند. مونمارتر بدلیل اینکه روی تپه های اطراف پاریس قرار دارد بام پاریس هم نامیده می شود، از مناطق فقیر نشین بود، اما آنچه بویژه وی را منقلب نمود وضعیت زنان و کودکان فقیر و گرسنه بود. او اولین هدف خود را در این دوره به آموزش زنان اختصاص داد که دیگر مجبور نشوند برای امرار معاش به تن فروشی روی آورند. غیر از آن اولین موسسه کمک به آموزش کودکان کم هوش را پایه گذاری نمود. در پی همین جهتگیری در گروه های سیاسی و انجمن های زنان به فعالیت می پردازد.

کمون پاریس و نقش وی در کمون !
گسستگی در امپرطوری سوم بعد از شکسته لوئی بناپارت از لشکر پروس آغاز شده بود. در این دوران است که یکی از سیاستمداران قدیمی فرانسه بنام آدلف تیر که بعنوان رئیس اجرایی امپراطوری سوم انتخاب شده بود و با آگاهی از خشم مردم از جنگهای لوئی بناپارت و برای جلوگیری از فروپاشی کامل فرانسه به کشورهای اروپائی سفر می کند و با تلاش فراوان آنها را به صلح با فرانسه متقاعد می نماید. اما پاریس هنوز در محاصره ارتش پروس بود.

آدلف تیربعد از بازگشت به فرانسه در ژانویه ۱۸۷۱ وارد مذاکره با پروس شد. ارتش پروس قبول صلح را منوط به واگذاری پاریس به پروس نمود. خبر مذاکرات در رابطه با واگذاری پاریس به پروس که به خاطر ماه ها محاصره از فقر و تهیدستی و گرسنگی رنج می برد، خشم مردم را چند برابر نمود و اعتراضات را رادیکالتر کرد. اعلام کردند که زیربار چنین قرارداد ننگینی نخواهند رفت. گروههای میلیشیا یا گارد ملی خود مصمم تر به سازماندهی خود و محکمتر کردن باریگادهای اطراف پاریس و محافظت از آن پرداختند. در محلات کارگر نشین حتی افسران گارد را خود برگزیدند و تجهیزات نظامی را که در شهر توسط ارتش امپرطوری فرانسه رها شده بود به غرامت گرفتند. محاصره پاریس ششماه طول کشیده بود. خواست خود مختاری کمون ها در پاریس روز به روز بلندتر می شد و به خواستی رادیکال در دیگر شهرهای فرانسه تبدیل شده بود. گارد ملی که اعتمادی به آدلف تیر نداشت تمام توپخانه را به تپه های مونمارتر منتقل کرد که بدست پروسی ها نیفتد. وقتی ارتش پروس وارد پاریس شد بدون درگیری پاریس را ترک کرد. آدلف تیر از ترس قدرت گیری ارتش تهیدستان که اکنون مجهز به توپخانه هم بودند تصمیم گرفت که ارتش را برای پس گرفتن توپخانه غضب شده به مونمارتر اعزام کند و دستور داد در صورت مقاومت مردم را به گلوله ببندند. مردم خشمگین شورش کردند، آدلف تیر و دار و دسته اش از پاریس به ورسای گریختند. پاریس تماما بدست انقلابیون افتاد و کمیته ای که ایجاد شده بود ۲۴ مارس را برای انتخابات تعیین نمود. لوئیز میشل بعنوان یکی از ۹۲ نفر عضو کمون پاریس انتخاب گردید. از طرف کمون میشل بعنوان رئیس مراقبت از زنان یا رئیس کمیته آمادگی زنان مونمارتر انتخاب شد. Women’sVigilance Committee

وی در دوران محاصره پاریس به فعالیت در این کمیته ها و سازمان دادن زنان پرداخته بود و در همین جا با “تئوفیل فرره” ThéophileFerré آشنا شد و عاشق پرشور وی شد و از همین زمان زندگی مشترکی را تا هنگام اعدام فرره با هم شروع کردند.

آدلف تیر که به ورسای در نزدیکی پاریس فرار کرده بود خطری بزرگ برای کمون پاریس محسوب می شد و برای ادامه حیات کمون خطرناک بود. لوئیز جزو اولین کسانی بود که این خطر را جدی گرفت و برای ترور وی نقشه دقیقی می کشید که با اقناع “تئو فیل فره” و “رائول ریگاولت” که هردو از شخصیت های تندرو کمون پاریس بودند، پشیمان می شود. وی در خاطرات خود می نویسد: « من از بوی باروت و پرواز نارنجک در هوا لذت می برم. اما من یک انقلابی متعهدم». در چندین نوشته در مورد وی از طرح این نقشه توسط لوئیز بعنوان گرایش آنارشیست وی نام شده است که به نظر من در این مقطع حقیقت ندارد. ۷۰ روز از عمر کمون پاریس نگذشته بود که آدلف تیر و سپاهیانی که جمع کرده بود به کمک کسانی که در پاریس بودند توانستند باریگادهای پاریس را درهم شکنند. هزاران زن و مرد به مقاومتی بینظیر دست زدند. لوئیز تنها زن کمون پاریس نبود. وی همراه صدها زن دیگر یک هفته کامل به دفاع از کمون پاریس و توپخانه گارد ملی در تپه های “مونمارتر” پرداختند. در خیابان های پاریس روزهای بعد از شکست جنازه های انقلابین روی هم افتاده بود. در حمله به کمون پاریس تخمین زده می شود که بیشت از سی هزار نفر کشته و ۵۰ هزار نفر اعدام گردیدند و هفت هزار نفر به کالدونیای جدید تبعید شدند.

لوئیز نمونه ی برجسته ای از دخالت و رهبری مستقیم زنان و اشتراک آنها برای امر برابری و آزادی بود. زنان در تمام جبهه ی مبارزاتی و عملی و سازماندهی در کمون پاریس نقش برجسته ای ایفا نمودند. لوئیز میشل از جمله کسانی بود که توانست بعد از شکست کمون زنده بماند ولی خللی در عزم راسخ وی برای ادامه انقلاب و بویژه مبارزه برای پایان تبعیض علیه زنان بوجود نیاورد.

بعد از شکست کمون پاریس او خود را مخفی نکرد و هنگامیکه در حال رفتن برای دیدار مادرش بود خبردار شد که وی دستگیر شده است و در زندانی بیرون شهر پاریس در نزدیکی ورسای نگهداری می شود. ترس از اعدام مادر وی را مجبور به تسلیم می کند. در زندان اعلام کرد که با وی هم می بایستی مثل بقیه زندانیان رفتار شود. لوئیز میشل دو سال در زندان باقی ماند و در دسامبر ۱۸۷۱ به جرم برپایی کمون پاریس و تلاش برای سرنگونی جمهوری فرانسه در شورای دادگاه ششم محاکمه شد.

در پروتکل دادگاه لوئیز به دلیل این اتهامات محکوم می شود:

۱ـ تلاش برای سرنگونی حکومت
۲ـ تلاش برای برپایی جنگ داخلی و مسلح نمودن توده ها
۳ـ پوشیدن لباس نظامی، حمل و استفاده آشکار از اسلحه و شرکت در یک جنبش شورشی
۴ـ جعل کردن نوشته و زدن مهر و امضای مقامات بر پای آنها
۵ـ استفاده از اسکناس های جعلی
۶ـ همکاری و تحریک به قتل افراد دستگیر شده
۷ـ همکاری در دستگیری های غیرقانونی، شکنجه بدنی و کشتن افراد دستگیر شده با داشتن آگاهی بر عواقب این نوع اقدامات عطف به مواد ۸۷،۹۱،۱۵۰،۱۵۱،۰۵۹،۰۶۰،۳۰۲،۳۴۱،۳۴۴، حقوق جزا و ماده ۵ قانون ۲۴ مه ۱۸۳۴

امضاء: کلنل دولاپورت از تیپ سواره نظام (مجله حقوق).

دادگاه اجازه ی آخرین دفاعیات را به لوئیز می دهد:

شما جرائمی را که بدان متهم هستید، شنیدید. چه چیزی در دفاع از خود دارید؟

لوئیز میشل: من دفاعیه ای از خود ندارم و نیز نمی خواهم که کسی از من دفاع کند. من با تمام وجودم به انقلاب اجتماعی تعلق دارم و در همین جا اعلام می دارم که مسئولیت تمامی اعمالم را بر عهده می گیرم. تمامی آنها را بدون کوچکترین کم و کاستی. شما مرا متهم به شرکت درقتل سران ارتش می کنید؟ در این مورد باید بگویم بلی. اگر آن روز من در Montmartre جایی که آنها فرمان تیراندازی به سوی توده ها را صادر کردند، می بودم، یقین بدانید که لحظه ای در مورد مجازات و از پای درآورن افرادی که چنین فرمان هایی را صادر می کردند، درنگ نمی کردم. اما وقتی که آنها دستگیر و زندانی شدند، دیگر با عمل تیرباران آنها موافق نبودم، هرچند که اعدام شدند.

اما در مورد آتش زدن پاریس، آری، من در آن شرکت کردم. من می خواستم بدین طریق دیواری از آتش را در برابر مهاجمین ورسای ایجاد کنم. من شریکی در این مورد ندارم و امر تصمیم گیری و انجام آن توسط خود من صورت گرفته است. من را متهم می کنید همکار کمون بودم، یقینا بلی. چرا که کمون قبل از هر چیز خواهان انقلاب اجتماعی بود و برای من انقلاب اجتماعی عزیزتر و گرامی تر از تمامی آرزوهایم می باشد. من افتخار می کنم که یکی از رهبران کمون بودم، کمونی که هیچگونه تقصیری در مورد این همه کشتار، خونریزی و آتش سوزی ها ندارد. من که در تمام جلسات شورای مرکزی کمون و گارد ملی شرکت داشتم، باید اذعان دارم که هیچگاه در طی این جلسات سخنی از آتش زدن و خونریزی زده نشد. می خواهید مقصرین واقعی را بشناسید؟ مقصرین واقعی نیروهای پلیس هستند و در آینده روزی آفتاب حقیقت بر روی تمامی این واقعیات خواهد تابید. در آن روز برای همه حقانیت نبرد کموناردها این مدافعین راستین و رزمندگان واقعی انقلاب اجتماعی روشن خواهد شد. بعد از شکست کمون یک روز من به Fevre از رهبران کمون پیشنهاد کردم که به مجلس حمله ور شویم. در این عملیات من دو قربانی را می دیدم، خودم و Thiers را. من که زندگی ام را در راه انقلاب فدا کرده بودم و چیزی نداشتم که از دست دهم و از همین زاویه قصد داشتم که وی را از پای درآورم.

کلنل دلاپورت: در یک بیانیه، شما اظهار داشته اید که می بایستی در هر ۲۴ ساعت یکی از گروگان ها را اعدام می کردید؟

لوئیز میشل: نخیر. من فقط می خواستم آنها را تهدید نمایم. شما توجه داشته باشید که من با این جواب قصد ندارم از خودم دفاع کنم. من که قبلا متذکر شدم از خود دفاعیه ای ندارم. شما افرادی هستید که می خواهید در باره من قضاوت کنید. من می دانم که سخنان من هیچ چیزی را عوض نخواهد کرد. حکم من از قبل صادر شده است […] ما کموناردها هیچگاه چیزی جز پیروزی اصول اساسی انقلاب را مد نظر نداشتیم. من در این مورد به تمامی خون های ریخته شده رفقای شهیدم در دشتSatory (محلی در نزدیکی ورسای که تعدادی از رهبران و محکومین به اعدام کمون در آنجا تیرباران شدند ـ مترجم) قسم می خورم، شهدایی که من در اینجا با صدایی رسا و گردنی افراشته اعلام می دارم که حتما روزی انتقام جویی پیدا خواهند کرد.

باز تکرار می کنم که من در اختیارتان هستم، هر تصمیمی که دلتان می خواهد بگیرید. یقین بدانید که من زنی نیستم که در باره جانم حتی یک لحظه با شما چانه بزنم.

دفاعیات میشل با دست زدن حضار در دادگاه بارها قطع می شود. بعد از این صحبت های لوئیز میشل، که بنا بر نوشته روزنامه های وقت «ولوله ای را در بین شرکت کنندگان در دادگاه ایجاد کرده بود»، ششمین شورای جنگ، برای مشورت سالن را ترک گفت. هر چند که رأی آنها از قبل صادر شده بود. جلسه مشورت شورا چندان به طول نیانجامید. اعضای دادگاه بلافاصله پس از ورود، شروع جلسه را برای خواندن حکم محکومیت لوئیز میشل اعلام داشتند. بدین ترتیب دادگاه نظامی به اتفاق آراء لوئیز میشل را به منطقه ای محصور در جزایر «کالدونیای جدید» تبعید کرد.

پس از آن لوئیز میشل مجددا به سالن آورده شد تا حکم دادگاه برایش خوانده شود. منشی دادگاه به لوئیز میشل ۲۴ ساعت مهلت برای درخواست استیناف مقرر داشت. لوئیز میشل با شنیدن حکم دادگاه فریاد برآورد: «نخیر. لزومی بر درخواست استیناف نیست. اما حکم اعدام را بر این حکم ترجیح می دهم».
جلسه دادگاه با فریاد «زنده باد کمون، زنده باد کمون» لوئیز میشل، بانوی سرخ کمون خاتمه یافت.(برگرفته از سایت فدائبان خلق).

دفاعیات او از کمون پاریس وعزم و اعتقاد راسخ به انقلاب و برابری انسان، شخصیت و توانایی او در سخنوری را به نمایش گذاشت. وی در پایان دفاعیات اعلام کرد: “مرا تیرباران کنید. اگر من زنده بمانم برای همرزمان که گریه خواهم کرد و از قاتلانشان انتقام آنها را خواهم گرفت”.

در یکی از جایی می نویسد: «به نظر میرسد قلبی که برای آزادی می طپد جز اندکی سرب حق دیگری ندارد». دادگاه لوئیز و نزدیک به هفت هزار نفر دیگر از شهروندان پاریسی را به اخراج از فرانسه محکوم می کند.

کالدونیای جدید
لوئیز میشل همراه صدها نفر دیگر در تاریخ ۸ آگوست ۱۸۷۳ با کشتی بسوی کالدونیای جدید که جزو مستعمرات فرانسه بود حرکت نمود. در این سفر سه ماه با دو تن از چهرهای مشهور کمون پاریس
Henri Rochefort هنری روچفرد که پلیمک گر بسیار توانایی بود و دوست همیشگی وی شد بعد از تبعید کمک های زیادی به لوئیز نمود. ناتالی لومل همسفر دیگر وی از فعالین آنارشیست و جنگجویان باریگاردهای کمون بودند آشنا شد . Nathalie Lemel

بسیار روشن است که در طول این سفر طولانی و تحت تاثیر ناتالی لومل لوئیز به آنارشسیم روی می آورد. در کالدونیای جدید زبان محلی را فرا می گیرد و بعد از مدتی بعنوان معلم به تدریس مردم آنجا و فرزندان آنها مشغول می شود. در همین جاست که با مبارزات مردم الجزایر برعلیه فرانسه و کلونیالیسم آشنا می شود که در فعالیت های بعدی او تاثیر می گذارد و کلاسهای آموزش زبان فرانسه را برای فرزندان تبعیدیان دایر می کند. در جولای ۱۸۸۰ بعد از هفت سال در تبعید مورد عفو قرار می گیرد و در ۹ دسامبر همان سال وارد پاریس می شود و با استقبال وسیعی مردمی که خبر بازگشت وی را شنیده بودند و در کنار خیابان ها صف کشیده بودند روبرو می شود. بازگشت وی به پاریس به معنای تسلیم و عقب نشینی از ایده آل های وی نبود. در ۱۸۸۱ در کنگره آنارشسیت ها در لندن شرکت نمود و در تظاهراتی که در میدان راسل برگزار گردید سخنرانی پرشوری ایراد نمود. در این سفربود که وی با سوسیالیست های انگلیسی آشنا شد. در مارس ۱۸۸۳ به همراه امیل پژو به سازماندهی تظاهرات بیکاران پرداخت. در این تظاهرات بود که لوئیز میشل با پرچم سیاه که بعدا به پرچم آنارشیست ها تبدیل شده در صف اول ظاهر شد. بعد از این دوره به کرات وی بازداشت گردید و دادگاه هایی که وی را محکمه می کردند را به صحنه دفاعیات سیاسی از آرمانهای خود تبدیل نمود. محبوبیت لوئیز و احترام وی باعث شد که دادگاه با اظهار اینکه “لوئیز زن خوبی است ولی مقداری ناسازگاری دارد” وی را به بیماری روانی متهم کنند و به بیمارستان روانی بفرستد. لوئیز تصمیم گرفت که فرانسه را ترک کند و در سال ۱۸۹۰ به لندن نقل مکان می کند و به مدت ۵ سال در آنجا ساکن می شود و در محافل آنارشیست ها به رفت و آمد می پردازد. مدرسه بین الملی آنارشیست ها برای کودکان پناهنده در میدان Fitzroyبا هدف پرورش عدالتخواهی و برابری باز شده بود که سه سال بعد یعنی سال ۱۸۹۳ بدلیل پیدا شدن مواد منفجره در زیر زمین مدرسه بسته می شود.

اقامت در لندن برای میشل دست آوردهای بسیاری داشت. از جمله آوازه او و سخنرانی های پرشورش بسیار بیشتر شد و تعدادی از نوشته و اشعارش به زبان انگلیسی ترجمه و با شخصیت های رادیکال انگلیس و اروپا ملاقات کرد و در تورهای سخنرانی شرکت نمود.

زندگی پراز تلاطم و زندان و تبعید و زندگی در انگلیس، تورهای سیاسی همگی در مجموع بتدریج لوئیز را دچار مشکل جسمی فراوانی نمود. پزشکان جنوب فرانسه را برای زندگی وی بدلیل آب و هوای مناسب توصیه کردند بهمین جهت در سال۱۸۹۵به فرانسه بازگشت و فعالیت و سفرهای خود را به حداقل می رساند. درسال ۱۹۰۴ برای تور سخنرانی های سیاسی و در دفاع از مبارزات مردم به الجزایر رفت و قرار بود که الیزابت ابرهارد که از فعالین ضد کلونیالیسم و نویسنده و جهانگرد مشهور سویسی بود در رابطه با مبارزه علیه کلونیالیسم ملاقات کند که الیزابت قبل از این ملاقات درگذشت.

میشل به فرانسه بازگشت و در مارسی در ۱۰ ژانویه ۱۹۰۵ در اجتماع بزرگی از مردم سخنرانی کرد که به آنفلونزا یا عفونت ریوی دچار شد و در تاریخ ۲۱ ژانویه ۱۹۰۵درگذشت. جنازه وی به پاریس برگرداند شد و بیش از صدهزار نفر در خیابانها از تشیع جنازه وی استقبال کردند. وی در قبرستان
Levallois-Perret همان جایی که “تئوفیل فرره” عشق زندگیش به خاک سپرده شده بود در کنار مادرش ماری میشل به خاک سپرده شد. این قبرستان که در حومه پاریس قرار دارد بوسیله مردم منطقه اداره و سرپرستی می شود .

***

اشتراک گذاری