جدال در خیابان با اپوزیسیون بورژوایی جاوید حکیمی
هیچکس امروز با شعار مرگ بر شاه به خیابان نیامده و نمی آید چرا که شاهی در راس امور نیست. آن چپی که به جای شعار سرنگون باد جمهوری اسلامی، فریاد “مرگ بر خاندان پهلوی“ سر داده باشد وجود خارجی ندارد و تنها زاده تخیل بیمارگونه پوپولیست هاست. پوپولیست ها این چپ موهوم و خیالی را اختراع کرده اند تا هم صفوف ناهمگون هواداران خود را حول نبرد مجازی با این دشمن فرضی متحد و مشغول نگه دارند و هم پیامی به متحدان راست آئین خود ارسال نمایند که ببینید ما کمونیستیم لیکن از جنسی دیگر، از جنس خودتان!
خطای متدولوژیک چپ ناسیونالیست این است که تصور می کنند بورژوازی نیز هرگز با شعار مرگ بر کمونیزم به خیابان نخواهد آمد. آنها برای تئوریزه کردن این تمایل و توهم خود، تاریخ را تحریف می کنند. اهمیت واقعه تظاهرات شاه الهی ها در هلند با شعار “مرگ بر کمونیزم“، دقیقا در زدودن همین توهمات است. بورژوازی در اشکال سکولار- دمکرات – سلطنت طلب، هزار بار به پسر عموی اسلامی خود در قدرت نزدیکتر است تا کمونیست ها. فریاد “مرگ بر کمونیزم“، یک اتفاق نیست، هشدار است. هشداری بر بروز بیرونی یک قاعده. قاعده نبرد طبقاتی در تمام عرصه ها و در خیابان. تاریخ این را گواهی می دهد.
ایران طی یکصد و اندی سال اخیر کشور کودتا و انقلاب بوده است. دولت های مختلف از پی هم آمده و رفته اند و هر بار قدرت سیاسی صرفا در دست های یک طبقه واحد جابجا شده است؛ طبقه مدافعان مالکیت خصوصی. ما کمونیست ها می خواهیم به این دور باطل و سیکل معیوب پایان دهیم. ما خواهان یک انقلاب کارگری هستیم نه هر انقلابی، آنچنانکه برای مثال کارگران هفت تپه خواستار لغو پروژه خصوصی سازی هستند نه جابجایی مالکان خصوصی. به این اعتبار سیاست پوپولیستی و تشکیل جبهه متحد سرنگونی، امر ما کمونیست ها نیست. ما بارها گفته ایم با بورژوازی در قدرت قاطعانه می جنگیم و اپوزیسیون بورژوایی را بدون تخفیف نقد می کنیم. ما ماشین بورژوازی در قدرت را درهم می شکنیم و چوب لای چرخ ماشین بورژوازی در اپوزیسیون می گذاریم. هدف ما ممانعت از سرنگونی غیر انقلابی و دست به دست شدن ساده قدرت میان جناح های مختلف طبقه استثمارگر است.
این امر ما را مقابل نئو– پوپولیست ها قرار می دهد. منادیان جدید آشتی طبقاتی اینطور تبلیع می کنند که چپ و راست یا حداقل بخش خردمند این دو اردوی متخاصم می توانند ولو بطور موقت متحد یکدیگر باشند. پوپولیست کهنه جبهه واحد سرنگونی تشکیل می داد، پوپولیسم نو داعیه رهبری این جبهه واحد را دارد. پوپولیسم کهنه نه در خیابان و نه در خانه دوستان اولترا ارتجاعی خود را نقد نمی کرد، پوپولیسم نو، متحدین راست خود را در مقالات به مصاف می طلبد و در خیابان با او کشتی نمی گیرد. پیشفرض های پوپولیست های کهنه و نو همانند هگلیان جوان و پیر مشابه است. آنها می خواهند از ایجاد تفرقه و انشقاق میان صفوف براندازان راست و سرنگونی طلبان انقلابی جلوگیری کنند حال آنکه این جدایی کاملا واقعی و مستقل از اراده آنهاست. پوپولیسم کهنه اکنون و پس از قیام پنجاه و هفت آبرو باخته است و کمتر انسان باشرفی شهامت دارد خود را برای مثال با حزب توده و اکثریت تداعی کند. پوپولیسم نو اما فالانژ و دریده است طوری که تمام منتقدین و مخالفین خود را همدست جمهوری اسلامی می شمارد ولو در میان صفوف تشکل خودشان باشند.
به توهم پوپولیست های نوین و سیاست پرهیز از جنگ در خیابان بازگردیم. سوال این است آیا کمونیست ها آغازگر جنگ در خیابان علیه اپوزیسیون راست هستند؟ آیا طبقات استثمارگر به شعار “همه با هم“ تا سرنگونی استبداد علیه استبداد وفادار می مانند؟ آیا “مارکسیست ها وزوز می کنند” صرفا یک اظهار نظر ساده و در چارچوب آزادی بیان است؟ آیا فریاد “مرگ بر کمونیزم” در هلند یک اتفاق نادر از سوی شعبان بی مخ هاست؟ و آیا برای مقابله با این شعبان بی مخ ها کافی است نزد اهل خرد در طبقات بالا شِکوِه کنیم و نزد توده ها در پایین مظلوم نمایی؟
راست این است طبقات استثمارگر آنجا که منافع مادی خود را در خطر ببینند به هیچ اصل و پرنسیپی، به هیچ قاعده و قانونی ولو مصوب خودشان هم پایبند نمی مانند. مقصود آنان از “بیایید متحد شویم“ تنها سیاهی لشکر ساختن توده ها و خصوصا چپ جامعه برای رسیدن به اهداف و مطامع حقیر خودشان است. دو نمونه تاریخی را به اختصار و صرفا برای اثبات غیر واقعی و تسلیم طلبانه بودن سیاست “همه با همی“نقل می کنیم:
نمونه نخست؛ جنگ دمکرات و کومله
می دانیم متعاقب یورش لشکریان جمهوری اسلامی به کردستان، کومله به لطف رهبران رادیکال و کمونیست با سازمان دادن مقاومت حماسی و خلق صحنه های شورانگیر، بسرعت به سازمانی توده ای با پایگاه اجتماعی وسیع مبدل گردید. و حزب دمکرات، که ظاهراً و دستکم در قلمرو مسئله ملی می باید بمثابه متحد کومله در این جنگ نابرابر با حکومت اسلامی شرکت می کرد، چه کرد؟ اول جلوی ستون رژیم افتاد و اسکورت آن شد و مشغول مذاکره و بند و بست شد، دوم وقتی کومله حاضر نشد این حزب ناسیونالیست و طرفدار خوانین و بورژوازی کرد را بعنوان “جریانی انقلابی” برسمیت بشناسد، به کومله حمله نظامی کرد. استدلال سران حزب دمکرات یا به عبارت دقیق تر بهانه آنها برای این حمله، تبلیغ مرام کمونیستی توسط رزمندگان کمونیست کومله بود. بورژوازی کرد توقع داشت کومله تنها در چارچوب اهداف و منافع تعریف شده آنها و زیر چتر سیاست آنها بجنگد و لاغیر. آنها می خواستند کمونیست ها در هئیت سیاهی لشکر و سربازان گمنام بورژوازی ظاهر شوند و نه در قامت یک حزب اصلی با اهداف مستقل طبقاتی و مدعی قدرت.
چنانکه ملاحظه می کنیم تبلیغ و ترویج سیاست کمونیستی و نقد مواضع سیاسی بورژوازی کرد در نشریات و مقالات کومله کمونیست از حد معینی که گذشت به تحمیل جنگ در خیابان از جانب حزب دمکرات منجر شد. چرا؟ به این دلیل ساده که مارکسیزم عبارت است از علم رهایی کارگر و نه مشتی اصول انتزاعی خنثی و بی تاثیر. بورژوازی با آزادی بیان و عقاید اگر در محدوده تبلیغ خرافات و خزعبلات باشد مشکلی ندارد، لیکن محال است اجازه تبلیغ کمونیسم و حضور سیاسی آنرا بدهد آنقدر که احزاب مارکسیستی به قدرتی در جامعه تبدیل شوند.خوشبختانه این تعرض نظامی حزب دمکرات با آمادگی کامل کومله و پاسخ دندان شکن مواجه شد و آنها شکست سختی خوردند که هنوز ناسیونالیسم کرد دلش از آن خون است. بدین ترتیب زمینه برای تبلیغ و ترویج ایده های کمونیستی مهیاتر از گذشته گردید. آیا این نمونه، تحمیل جنگ در خیابان را به کمونیست ها اثبات نمی کند؟ آیا کمونیست ها با شعار “مرگ بر دمکرات“ آغازگر این نبرد بودند یا حزب دمکرات با حمله برای نابودی کومله؟ و آیا این جنگ، جز با سیاست کمونیستی و پس زدن جنگ تحمیل شده در خیابان خاتمه می یافت؟
نمونه دوم، دولت سوسیالیستی شورایی در گیلان
یک مورد تاریخی قابل تامل دیگر تشکیل نخستین دولت سوسیالیستی شورایی در گیلان است. آنجا نیز ظاهرا چپ و راست اپوزیسیون، در اتحاد با یکدیگر علیه امپریالیسم انگلیس و نیروهای قزاق رضا خان می جنگیدند. حیدر عمواوغلو تا آنجا با میرزا کوچک جنگلی کنار آمده بود که پول، اسلحه و حتی افراد تحت فرمان خود را در اختیار سردار جنگل قرار داده و ریاست او را به عنوان صدر کمیسر دولت شورایی با طیب خاطر پذیرفته بود. حالا گوش کنید به میزان وفاداری و پایبندی این سردار آزاده به اصل آزادی بیان و عقاید. میرزا در نامه به لنین چنین لب به شِکوِه می گشاید:
“من میدانم که در تمام ممالک آزاد، برنامه هر فرقه سیاسی، آزادانه، نشر و تبلیغ میشود ولی برنامهای که در ایران پروپاگاند میکنند علیرغم تمایلات مردم است و تنها تاثیرش جلوگیری از پیشرفت انقلاب و تقویت شدن افکار ضدانقلابی است“.
این صاف و ساده یعنی آزادی بیان آری لیکن نشر عقاید کمونیستی ممنوع. آزادی در چارچوب اسلام.
میرزا در ادامه، لحن ملتسمانه و گلایه آمیز خود را به تهدید می آلاید و می نویسد:
“از تمام نقاط ایران علیه تبلیغات اشتراکی اعتراض شده و اظهار داشتهاند که هیچگونه مساعدتی به انقلاب نخواهند نمود مخصوصا اهالی گیلان که تا چندی پیش حاضر بودند خود را به آب و آتش بزنند، از عملیات اشخاص مزبور اظهار تنفر نموده و حتی حاضر شدهاند به ضد انقلاب اقدام کنند“.
میرزا زمانی این نامه را می نویسد که رشت را به قصد صومعه سرا ترک کرده و در تدارک ترتیب دادن واقعه ملاسرا و انتقام گرفتن از متحدان کمونیست خود بود. چه شباهت غریبی است میان ادعای میرزا کوچک و استدلال دکتر قاسملو؟ و هر دو در زمان های متفاوت به یک پراتیک واحد علیه کمونیست ها می رسند. جنگ در خیابان و قتل عام کمونیست ها پیش از سرنگونی استبداد. از خمینی که پس از تسخیر قدرت فرمان جهاد علیه هر جنبنده معترضی را صادر کرد دیگر هیچ نمی گوییم.
خلاصه می کنیم. اپوزیسیون پرولتری و بورژوایی از همان ابتدای راه و به اعتبار سیاستها و اهداف طبقاتی متفاوت با یکدیگر اختلاف جدی دارند. این اختلاف جدی بطور قطعی پس از سرنگونی و محتمل است پیش از آن به جدال خیابانی کشیده شود. این را کسی نمی داند. قدر مسلم کمونیست ها به استقبال جنگ خیابانی با اپوزیسیون پروغرب نمی روند لیکن به هیچ عنوان از حق خود برای افشای اهداف و سیاستهای کل طبقه استثمارگر در یک جامعه متحول پاپس نمی کشد. شعبان بی مخ های آنتی کمونیست در هلند بدون شک پاسخ قاطع را از کمونیست ها و در همان خیابان خواهند گرفت آنچنانکه رضا پهلوی نیز جواب خزعبلاتش را در خصوص “وزوز کردن مارکسیست ها“ دریافت کرد. کلوخ انداز را پاداش سنگ است. هر درجه قطبی تر شدن جامعه گامی است در جهت روشنگری اذهان توده ها. بگذار ماهیت ضد کمونیستی و لاجرم ضد کارگری بورژوازی نزد همگان برملا گردد. قطبی شدن اردوی اپوزیسیون، مطلقا جبهه نبرد با حکومت اسلامی را تضعیف نمی کند. اینها تبلیغات عوامفریبانه جناح چپ بورژوازی است. بورژوازی و پرولتاریا هر یک به اقتضای منافع طبقاتی و با پراتیکی بکل متفاوت، در حال نبرد با حکومت اسلامی هستند. ما به صرف شعار “مرگ بر کمونیزم“ سلطنت طلبان دست از مبارزه با حکومت نمی کشیم و ایضا آنها هم. ایده ال اپوزیسیون بورژوایی سیاهی لشکر ساختن از نیروهای چپ به نفع اهداف و مطامع خویش است. زهی خیال باطل. خبر بد برای آنها اینکه انقلاب آتی انقلابی کارگری است و رهبران آن کوله باری از تجارب انقلاب ٥٧ را دارند و اینبار ابداً “همه با همی” موضوعیت ندارد. پوپولیسم چپ اینبار با هر چرخش به راست نه محبوب دلها که منفورتر و به چرخ زاپاس پوپولیسم راست و ضد کمونیست بدل می شود.
٦ اوت ٢٠٢٠