ازمیان رویدادهای هفته علی جوادی “فراخوان به قتلعام چپ ها”: صدای مرگ در لباس وطن!

ازمیان رویدادهای هفته
علی جوادی
“فراخوان به قتلعام چپ ها”: صدای مرگ در لباس وطن!
علیرضا داوری، مشاور رسانهای پیشین احمدی نژاد و از چهرههای مورد علاقه جریانات ناسیونالیست، چندی پیش در یادداشتی بی شرمانه نوشت: “از آنجا که چپیها کثافت و وطن فروش، بزرگترین دشمنان ایران هستند، “چپ کشی” بزرگ ترین خدمت به ایران است… اگر میخواهید ایران زنده بماند، چپیها را زنده نگذارید. … چپ خوب چپ مرده است”.
این صدای آشناست: همان بانگ جلادان ٦٠ و ۶۷ بزرگترین گورهای دسته جمعی را آفریدند و امروز “خدمت” مرگ میفروشند. و طنز سیاه تاریخ آنجاست که چنین شخصی امروز محبوب اتاقهای فکر ناسیونالیستی در اپوزیسیون هم است؛ همان محافلی که پرچم “ایران” را دست میگیرند، اما برای سرکوب اندیشه آزادیخواهانه کمونیستی دست در دست ارتجاع اسلامی میگذارند. پس باید از همین جا آغاز کنیم: نقد نه فقط بر سخنان یک فرد مرتجع و جنایتکار، بلکه بر کل ساختاری که مرگ ابزار حفظ و بقای آن در قدرت است، و بر اپوزیسیونی که چنین صداهایی را نه تنها تحمل که بلکه تجلیل میکند.
خون بر خاک خاوران
هیچ خاکی به اندازه خاک خاوران گواهی روشن بر جنایت و پوسیدگی این نظام نیست. تابستان ۶۷ تنها یک فصل تقویمی نبود؛ لحظهای بود که یکبار دیگر تاریخ با خون شریف ترین انسانها نوشته شد. هزاران زندانی سیاسی، از جریانهای چپ و کمونیست و مجاهد، از درون زندانها به پای جوخههای مرگ برده شدند، به جرم پایداری بر عقیده، به جرم نه گفتن به دستگاه اسلام و ولایت فقیه.
این قتلعام، نقطه عطف دیگری بود که در آن رژیم اسلامی، تمامیت وجود خود را با خون شست و امضا کرد. خاوران فقط گور جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم نیست؛ گور مشروعیت یک نظام هم است. هر بار که جلادان امروز دهان باز میکنند و میگویند “چپ مرده است”، اشباح همان خاوران در گوششان زمزمه میکنند: ” ما زندهایم، چون شما هنوز از ما میترسید.”
توسل به قتلعام
طنز سیاه تاریخ آنجاست که فراخوان به قتل عام را در زرورق “خدمت به ایران” میپیچند. جلادان، به یاری زبان پوسیده ناسیونالیسم، میگویند: “چپ کشی بزرگ ترین خدمت به ایران است.” و این عین شعار یاسمین پهلوی است، به بیانی دیگر. از قرار وطن، فقط در صورت خالی بودن از آزادیخواهان و کمونیستها زنده میماند! و این نه یک آرزو بلکه پروژه شان است. پروژه ای که باید به گور ببرند.
اینجا دقیقا نقش دستگاه فکری حاکم روشن میشود: طبقه حاکم اندیشه خود را به صورت “اندیشه ملی” عرضه میکند. وقتی سرمایه دار و اسلامیست ها و ناسیونالیستها از “ایران” حرف میزنند، منظورش همان منافع طبقاتی است، همان رانت، همان استثمار، همان بازار انحصاری. “ایران” برای این جماعت نه کارگر است، نه زن، نه کودک گرسنه؛ ایران یعنی کاخ و امتیاز طبقاتی و اگر این ایران به دست کارگران و توده مردم کارکن بیفتد همان بهتر که نابود شود.
به همین دلیل است که مرگ را به اسم ایران جار میزنند. همان طور که در تابستان ۶۷، مرگ هزاران زندانی سیاسی را “حفظ نظام” خواندند. اما نظامی که برای بقا نیازمند خون است، دیر یا زود در خون خود غرق خواهد شد. و این آینده نزدیک است.
چرا هنوز از چپ میترسند؟
اگر چپ مرده است، چرا باید امروز باز فراخوان به قتل عام چپ بدهید؟ کسی که در قدرت است، از مرده نمیترسد؛ این لرزش این جماعت اسلامیست و ناسیونالیست از آینده است، نه از گذشته.
این اوباش اسلامی به “چپ مرده” ناسزا نمیگویند، از “چپ زنده” میترسند. از آن کارگری که امروز اعتصاب میکند. از آن زنی که حجاب را به سخره میگیرد. از آن جوانی که به خیابان میآید و فریاد میزند: “آب، برق، زندگی، حق مسلم ماست”. این همان “چپ خوب” است: نه فقط در کتابها، بلکه در زندگی روزمره مردم، در اعتراض سوسیالیستی طبقه کارگر، در صفوف آزادیخواهی و برابری طلبی.
طنز تاریخ آنجاست: جلادان ۶۷ خود را فاتح می پنداشتند. اما سه دهه بعد، ادامه همان نسل جدیدی که در گورهای دسته جمعی دفن شد، اکنون در خیابانها به شکلی دیگر ایستاده است. “چپ” نمرده، بلکه با هزاران چهره بازگشته: در جنبش کارگری، در مبارزه زنان، در مقاومت علیه جنگ و تحریم و برای سرنگونی کلیت رژیم اسلامی و برای تحقق سوسیالیسم فورا!
فردای بدون اعدام
قدرت ما از مرگ نمیآید، از زندگی میآید. آنچه شما با طناب و گلوله بریدید، اکنون در بطن جامعه شکوفه زده است. فردای ما، فردای بدون اعدام است. فردا، دادگاههای علنی مردمی خواهد بود که جنایتکاران را نه با طناب، بلکه با حقیقت و عدالت رو به رو میکنند.
ما از موضع قدرت انسانی سخن میگوییم: فردا، زندان اوین و خاوران و دارهای میدان مرکزی، جای خود را به موزه و مدارس، به شوراهای کارگری، به خانههای امن برای زنان خواهند داد. تاریخ ثابت کرده است: جلادان میمیرند، اما زندگی میماند.
آینده از آن ماست
فراخوان به “چپ کشی” نه نشانه قدرت، که اعتراف به ضعف این جنایتکاران است. خاوران سندی است که هنوز خون از خاکش میجوشد. و ما اما از موضع آینده سخن میگوییم: آیندهای که در آن نه طناب دار خواهد بود، نه زندان اوین، نه قتلعام به اسم “ایران” و نه به هیچ اسم و بهانه ای. آیندهای که در آن زندگی، آزادی و برابری و سوسیالیسم پایههای جامعه خواهد بود.
پس بگذارید باز هم طنز تلخ تاریخ را تکرار کنیم: “چپ خوب، مرده نیست؛ زنده است و فردا را میسازد. و آن فردا، فردای بدون اعدام است.”
لبه سقوط؛ پایان جمهوری اسلامی، آغاز زندگی مردم
پزشکیان این روزها با قیافهای درمانده از “سقوط” حرف میزند. میگوید کشور در زمینه آب و برق و هوا در آستانه فروپاشی است. گویی او یک مهندس بخت برگشته ای است که تازه روی خرابهای وارد شده و حیرت زده مانده که چرا سقف دارد میریزد. اما این خرابه را چه کسی ساخته است؟ چه کسی رودخانهها را خشکاند، هوا را مسموم و آلوده کرد، برق را به کالای لوکس بدل کرد و نان را از سفره مردم دزدید؟ همین جمهوری اسلامی. همین اوباش اسلامی که با پرچم دین و سرمایه، بیش از چهار دهه است که زندگی را به قتلگاه بدل کردهاند.
آری، بحران آب هست، بحران برق هست، بحران هوا هست. اما اینها فقط شاخههای درخت تباهیاند. ریشه آن در نان و زندگی روزمره مردم است. در صفهای شرم آور نان، در کودکان کار، در کارگرانی که حقوقشان ماهها عقب میافتد، در زنانی که برای ابتدایی ترین آزادی باید بجنگند. پزشکیان میگوید “در لبه سقوطیم”؛ بله، درست میگوید، اما نه آن طور که او میخواهد وانمود کند. سقوط، خواست مردم است. سقوط، فریاد خیابان است. سقوط، شعار میلیونها گلو است که گفتهاند: مرگ بر جمهوری اسلامی.
سقوطی که پزشکیان از آن هراس دارد، حکم مردم است. این نه حادثه، که اراده خیابان است. نه مشیت آسمان، که مشتهای گره کرده کارگران و جوانان است، فریاد زنان در برابر حجاب اسلامی است، شعارهایی است که لرزه بر کاخ ولایت افکنده است. مردم بارها و بارها اعلام کردهاند که جمهوری اسلامی باید برود. پزشکیان از “لبه سقوط” میگوید، اما حقیقت این است که حکم سقوط مدتهاست که صادر شده است و مردم در پروسه اجرا و تحقق آن هستند.
حاکمان هم به روشنی فهمیدهاند که سقوط در راه است. این را دیگر نمیتوانند انکار کنند. صدای زنجیر فروپاشی در دیوارهای پوسیده شان میپیچد. اما مساله فقط سقوط نیست، مساله چگونگی آن است. آیا این رژیم با خیزش مردم، با انقلاب اجتماعی، با ارادهای رهایی بخش و کمترین مشقت سرنگون خواهد شد؟ یا آنکه ارتجاع حاکم بر ایران دست در دست تروریسم دولتی آمریکا و اسرائیل، آتشی تازه بر زندگی مردم خواهند ریخت تا در خاکستر آن حکومت کنند؟ و درست در کنار آنان، رضا پهلوی و باند سلطنت طلبش ایستادهاند؛ همانهایی که امروز پرچم جنگ و تحریم را برافراشتهاند تا بر ویرانه جامعه به قدرت برسند.
آنچه “بحران” نام گرفته، چیزی جز جنایت نیست. فقر سازمان یافته، بیحقوقی زن، اختناق، کشتار کارگران و جوانان، و غارت منابعی که خرج سپاه، دستگاه اسلام، و جنگهای منطقهای شد. وقتی نان و دارو به کالای کمیاب بدل میشود و میلیاردها دلار خرج موشک و ماشین کشتار و جنگ میشود، دیگر نامش بحران نیست؛ این جنایت است.
پزشکیان هشدار نمیدهد، التماس میکند. نه با مردم که تکلیفشان روشن است، بلکه با خامنهای. او زاری میکند که “با این وضع نمیتوانم ادامه دهم”؛ گویی خود الدنگ اش قربانی است. اما قربانی واقعی کارگراناند که در کارگاهها به شدیدترین وجه استثمار می شوند، زنانیاند که در دادگاههای شرع شلاق میخورند، کودکانیاند که در چهارراهها گدایی میکنند، و جامعه ای که از زندگی و خوشی و شادی محروم شده است. آنکه این وضع را ساخته است، امروز به گریه افتاده که تاب ادارهاش را ندارد.
آری، در لبه سقوطیم. اما این سقوط، سقوط مردم نیست. این سقوط رژیم اسلامی است. برای مردم این همان شکافی است که باید از آن عبور کرد تا به فردای آزادی رسید. برای مردم، این سقوط آغاز زندگی است، نه پایان آن. سقوط باید در پس خیزش مردم و انقلاب اجتماعی صورت گیرد، نه در پس جنگی که تنها زندگی را به آتش میکشد. این انتخاب تاریخی را مردم باید بکنند: انتخاب رهایی، نه ویرانی.
جالب است، پزشکیان و هم پالکیهایش امروز همان را تکرار میکنند که شاه در واپسین روزهای سلطنتش: “صدای انقلاب شما را شنیدم”. آری، صدای سقوط را شنیدهاند، اما نه سقوط مردم، بلکه سقوط خودشان. و این بار نه آمریکا و نه اسرائیل و نه رضا پهلوی حق ندارند این سقوط را به ابزار بازسازی قدرت ارتجاعی تازه بدل کنند. سقوط جمهوری اسلامی باید با انقلاب اجتماعی مردم رقم بخورد. مردم با دستان خود آن را به زیر خواهند کشید. و همانگونه که انقلابها همیشه میکنند، لحظهای درنگ خواهند کرد تا بر جنازه دشمن بخندند و راه را برای آیندهای انسانی باز کنند.
مطهری و کابوس ناف زنان: اعترافی به شکست در جنگ با آزادی زن
علی مطهری، نماینده پیشین مجلس اسلامی، گفته است: “کسی که نافش را بیرون گذاشته، چه کسی باید جلویش را بگیرد؟ دولت مسئول است.”
این جمله نه یک لغزش لفظی، بلکه عصاره کل منطق رژیم اسلامی است: بدن زن ملک عمومی است، و دولت پاسبان این ملک. رژیم اسلامی از آغاز تا امروز با همین منطق ضد زن کوشیده است که زن را به “تابلو الگوی اسلامی” بدل کند؛ و هر جا نتوانسته، به شلاق، زندان، اسید و گلوله متوسل شده است.اما همین وسواس بیمارگونه نشان میدهد که رژیم از کجا میترسد. وقتی مطهری بدن زن را در حد “ناف” به مسئله امنیت ملی تقلیل میدهد، در واقع اعتراف میکند که بقای رژیم با آزادی زن در تضاد مطلق است.
از فردای استقرار تا امروز: مقاومت بی وقفه زنان
برخلاف خیال مطهریها، زنان از روز نخست تسلیم نشدند. اسفند ۱۳۵۷، هزاران زن به خیابان آمدند و علیه حجاب اجباری شعار دادند: “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.” همان روز پایه صف آرایی تاریخی علیه رژیم اسلامی گذاشته شد.بیش از چهار دهه است که زنان در برابر آپارتاید جنسی اسلامی ایستادهاند. از مدارس و دانشگاهها تا کارخانهها و خیابانها، مقاومت شان ادامه یافته است. هر نسلی به نسل بعدی مشعل را سپرده، و هر بار رژیم تلاش کرده با شلاق و زندان این شعله را خاموش کند، شعله فروزان تر شده است.این تاریخ مقاومت نشان میدهد که اراجیف مطهری هرگز نتوانسته است واقعیت جامعه را شکل دهد. زنان نه سوژه مطیع قوانین شریعت، بلکه بازیگران اصلی مبارزه برای آزادی بودهاند.
خیزش ۱۴۰۱: شکست تاریخی رژیم
مطهری و هم قطارانش میخواهند چنین وانمود کنند که دولت هنوز میتواند با قوه قهریه “ناف” و “روسری” را کنترل کند. اما خیزش ۱۴۰۱ نشان داد که این خیال باطل است. با قتل دولتی ژینا امینی، مقاومت زنان و جوانان به خیزشی سراسری بدل شد. میلیونها زن و مرد جوان به خیابانها آمدند و شعار “زن، زندگی، آزادی” ستون اصلی رژیم را به لرزه انداخت.
امروز حتی مقامات حکومتی اعتراف میکنند که مسئله حجاب به بحرانی حل نشدنی بدل شده است. این همان جایی است که رژیم بیش از هر عرصه دیگری سرمایه گذاری کرده بود. و در این میدان اکنون رسما شکست خورده است. پس اگر مطهری میپرسد “چه کسی جلویش را بگیرد؟” پاسخ ساده است: تاریخ و این جامعه نشان دادهاند که هیچ کس قادر نیست جلوی آزادی زنان را بگیرد.
آزادی حقی جهانشمول
مطهری میگوید دولت سکولار به این مسائل کاری ندارد، اما دولت اسلامی موظف است دخالت کند. این همان طناب داری است که هر بار با نام تازهای بر گردن جامعه میاندازند: اخلاق، امنیت، دین یا “مظاهر بیحجابی.” این کودنها شکست را می بینند اما نمی توانند قبول کنند.
ما اما آزادی را نه امتیاز مشروط، بلکه حق جهان شمول انسانی و همگانی میدانیم. زن نه “ناموس” کسی و نه
“ملک” کسی، انسان است. بهعنوان انسان باید آزاد باشد، آزاد در اندیشه، بیان، پوشش و زندگی. هیچ دولت و هیچ دینی و هیچ سیاستی نمیتواند این آزادی را محدود کند مگر آنکه خود را در صف دشمنان انسان قرار دهد.
منصور حکمت درست میگفت: انقلاب آینده در ایران انقلابی زنانه خواهد بود. زنانه بودن آن یعنی مهر و مطالبات زنان بر سرنوشت کل جامعه حک خواهد شد. این انقلاب نه فقط حجاب اسلامی، بلکه کل نظام آپارتاید اسلامی، قوانین شریعت و روابط پوسیده مردسالار را در هم خواهد شکست.
مطهریها و دستگاه ارتجاعیشان میخواهند با “ناف” و “روسری” مسیر جامعه را تعیین کنند. اما تاریخ نشان داده است که مهر آینده را کارگران ، زنان و جوانان خواهند زد، آیندهای بدون شریعت، بدون سلطنت، و بدون سرمایه داری. آیندهای بر پایه آزادی و برابری. آینده ایران را نه مطهریها، که کارگران و زنان و جوانان خواهند نوشت.