20/04/2025

شانتاژ محمود قزوينى عليه حزب حكمتيست به بهانه رضا رخشان بى اساس است! جمال كمانگر

 

رضا رخشان نماينده گرايشي ضد كارگري تحت نام كارگر است كه يك سر آن به محفل بهمن شفيق و عباس فرد و سر ديگر اش به سياستهاي مستضعف پناهي احمدي نژاد وصل است. متاسفانه در مقطعي از تاريخ حزب حكمتيست تعدادي از كادرهاي حزب از وي تحت نام “رهبركارگري” دفاع كرده اند كه خود مسئول جواب دادن به سياست آن زمان خود هستند. اما فرصت طلبي و كتمان حقيقت توسط محمود قزويني عليه گذشته و حال حزب حكمتيست حيرت انگيز است. حالا كه گند خط ضد كارگري رضا رخشان و منصور اسانلو مشام هر فعال كارگري و كمونيست را مي آزارد. محمود قزويني رندانه فرصت را غنيمت شمرده كه خود را “قهرمان” نقد رضا رخشان و محافل دور و برش جا بزند. اما جهت اطلاع قزويني آن صندلي قبل از ايشان اشغال شده بود! من به عنوان عضو دفتر سياسي حزب حكمتيست قبل از كودتاي تشكيلاتي “خط رسمي” عليه اكثريت حزب، رضا رخشان و ديگران را در چند مطلب نقد كرده ام. البته يك نقد هم به خود محمود قزويني در مورد انتخاب سياسي منصور اسانلو تحت عنوان اسانلو مرتد نيست وقت خودش نوشته ام كه در مناسبت ديگري باز تكثير ميكنم. به دو دليل نقدهاي چند سال پيش باز تكثير كرده ام. اولا، جوابي به سنگپراني محمود قزويني عليه حزب حكمتيست دوما، نشان دادن ضد كارگري بودن گرايش و شخص رضا رخشان و محافل تغذيه كننده اش ميباشد.

مطلب اول خرداد ١٣٩٠
شورا و مجمع عمومی سنت گرایش کمونیستی (در حاشیه بحث محمد فتاحی در مورد منتقدین رضا رخشان)
اخیرا به دنبال نامه رضا رخشان به اتحادیه های کارگری فرانسه در مورد فراخوان حمایت از کارگران ایران در نهم ژوئن ۲۰۱۱ بحثهایی حول آن در گرفته است. تا آنجا که به نامه رضا رخشان و انتقاد و اعتراضش به کسانی که علیه ایجاد سندیکا و اتحادیه در میان کارگران ایران می نویسند، اعتراضش وارد است و حرفی در آن نیست. لابد رضا رخشان در محل کارش با چنین موانعی ربرو شده است و شکایتش را به “مقامات اتحادیه ای” فرانسه اعلام کرده است. تا اینجا باز هم از نظر من خطایی مرتکب نشده است و نظرش را بیان نموده است. برخلاف نظرات علی جوادی این نه” شرم آور است” و نه در راستای “تطهیر سرمایه داری” است. و حتی “بی دقتی” نیست بلکه کاملا طبیعی است.من از بحث فتاحی تا آنجا که به دفاعش از رضا رخشان و فعالین اتحادیه ای و سندیکایی در ایران بر میگردد دفاع میکنم. اما مشکلی که من با بحث دارم در مورد تزی است که به بهانه آن مطرح کرده است و اشکال جدی دارد.
محمد فتاحی در نوشته اش آنجا که به علت “خصومت” منتقدین رضا رخشان میرسد و آنرا کالبد شکافی میکند به سه علت اشاره میکند که به قرار زیر است :” یک علت این خصومت سیاسی است و دومی طبقاتی و سومی ایدئولوژیک”(۱)

محمد فتاحی از سومی شروع میکند تا گرایش کمونیستی را به ایدولوژیک بودن متهم و بعدن کل بحث را بر آن سوار کند من هم فقط روی این بخش مکث میکنم و انحراف آنرا از بحثهای تاکنونی گرایش کمونیستی-کارگری نشان خواهم داد. فتاحی میگوید:”
کمونیسم بورژوایی ایران از روی تعصب دینی و خلوصیت ایدئولوژیک هوادار سازماندهی شورا و جنبش مجمع عمومی است” (خط تاکید از من است)

من سعی میکنم نشان دهم که سازماندهی شورا و جنبش مجمع عمومی بر خلاف نظر محمد فتاحی نه سنت کمونیسم بورژوازی است و نه در راستای سیاست سازماندهی این نوع کمونیسم در طبقه کارگر است.اتفاقا برعکس، این نوع کمونیست کاملا در مخالفت و علیه آن است.
سندیکا و شورا آلترناتیو های جنبشهای اجتماعی و گرایشات متفاوت در درون جنبش طبقاتى اند. بعبارت دیگر اینها را نباید بصورت طرحها و الگو‌هاى سازمانى تجریدى و خارج از زمان و مکان و بدون پیشینه و محتواى اجتماعى و تاریخى معین در نظر گرفت.
جنبش سندیکایی و اتحادیه‌اى هر قدر هم که در گامهاى اول خود در قرن گذشته حرکتى “خودبخودى” بوده باشد (که نبوده)، دهها سال است که جزء تفکیک ناپذیر یک خط مشى عمومى اجتماعى است، یعنى رفرمیسم و سوسیال دمکراسى. تریدیونیونیسم آلترناتیو مشخص رفرمیسم و سوسیال دمکراسى بعنوان یک جریان متعین و تعریف شده سیاسى و طبقاتى براى سازماندهى کارگران است. این آلترناتیو بسیار از محدوده کارگرى و تشکیل اتحادیه فراتر میرود. همراه این، افق معینى در باره شکل کل دولت، اشکال و شیوه هاى تصمیم گیرى اقتصادى و حتى تئورى‌ها و برنامه عمل‌هاى اقتصادى معین نیز طرح میشود. اگر شما سایر بخشهاى این آلترناتیو اجتماعى‌-‌رفرمیستى و سوسیال دموکراتیک را قلم بگیرید، آنوقت سندیکالیسم بخودى خود ظرفیت تبدیل شدن به یک حرکت وسیع اجتماعى را ندارد. جنبش اتحادیه‌اى، بازوى کارگرى یک حرکت سیاسى و اجتماعى است که اجزاء دیگرى را نظیر رهبران و احزاب سیاسى، آلترناتیو‌هاى اقتصادى براى کل جامعه، سیستم ادارى خاص خود و غیره را نیز طلب میکند و لازم دارد. علل محرومیت کارگر در ایران از اتحادیه فقط این نیست که بورژوازى مانع تشکیل اتحادیه شده است، بلکه اساسا در این است که لااقل بعد از ٢٨ مرداد رفرمیسم در ایران به پایان یک دوره تعیین کننده در حیات سیاسى خود میرسد و پس از آن جایى جدى در صحنه سیاسى ایران اشغال نمیکند.

در مورد جنبش شورائى هم عین این مسئله صادق است. اینهم فقط یک الگو نیست، بلکه آلترناتیو یک جریان اجتماعى خاص و یک گرایش خاص در درون طبقه کارگر براى سازماندهى کارگرى است. شوراها اگر چه تاریخا بدرجه زیادى مورد توجه آنارشیسم قرار داشته اند، اما مدتهاست که بطور روزافزونى با کمونیسم تداعى شده و پیوند خورده است. تجاربى نظیر کمون پاریس و انقلاب اکتبر، ایده شوراها و سازمانیابى شورائى کارگران را به تئورى کمونیسم و سیاست کمونیستى جوش داده است. جنبش شورائى نیز به این ترتیب جزئى از یک حرکت اجتماعى متمایز، با افق و دورنماى سیاسى، اقتصادى و ادارى خاص خود است. اوضاع جنبش شورائى هم دقیقا به اوضاع کمونیسم در ایران مربوط میشود. اینکه در انقلاب ۵٧ ایده شوراها بر ایده سندیکاها در درون طبقه کارگر ایران غلبه یافت، انعکاس بى پایگى و ضعف رفرمیسم و سوسیال دمکراسى و غلبه عمومى ایده‌هاى عام کمونیستى و سیاست رادیکال در بین کارگران بود (تحت شرایط انقلابى). و اینهم که این جنبش شورائى نتوانست آن قدرت و گسترش لازم را بدست بیاورد ناشى از محدودیتهاى فکرى و عملى خاص کمونیسم ایران در آن دوره معین بود.
محمد فتاحی در بخش دوم همین تزش میگوید: “تاریخ سه دهه اخیر این چپ شعار شورا و مجمع عمومی میدهد و آخر سر هر دو تشکل توده ای کارگری که در سال های اخیر محصول مبارزات و فداکاری های این طبقه در دو مرکز مهم بوده اند، هر دو نه از جنس شورا بلکه از جنس سندیکا و اتحادیه اند.“(خط تاکید از من است)
حتی اگر قبول کنیم در ظرف این سه دهه هیچ شورا و مجمع عمومی هم تشکیل نشده باشد! (که مجمع عمومی وسیعا تشکیل شده است) ما را نباید به این نتیجه برساند که گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر و آلترناتیوش،جنبش مجمع عمومی و شورا را دو دستی تقدیم کمونیست بورژوایی کنیم.
امیدوارم که نظر محمد فتاحی در مورد مجمع عمومی و شورا، اشتباهی لپی و ناشی از عدم دقت باشد، چون جنبش مجامع عمومی و اداره شورایی جامعه شکلی از حکومت کارگری است، هرجا که طبقه کارگر قدرت سیاسی را کسب کند. و این بخشی از هویت کمونیسم کارگری است.
علت “بی مهری” چپ بورژوای ضد رژیمی به سندیکا و اتحادیه ناشی از تعلق بزعم فتاحی ایدئولوژیک این چپ به مجمع عمومی و شورا نیست، ناشی از این است که سندیکالیسم را در ایران مشابه سندیکالیسم در کشورهای غربی میگیرد. تصور میکند که دارد کارگران را از درآشتی با جمهوری اسلامی در میاورد و بزعم او ضد رژیمی شدن کارگران را تخفیف میدهد. این عرق صرفا ضد رژیمی است که قطب نمای اینها را تشکیل میدهد نه منافع و مصالح عمومی طبقه کارگر.
دارد می بیند که کارگر برای ایجاد تشکل مستقل خود از دولت از قبل باید خود را برای زندان رفتن و اخراج از کار آماده کند.
سندیکالیسم هم در ایران مثل سندیکالیسم در کشورهای غربی نیست. در مورد ایران باید به آن با احتیاط برخورد کرد. نمیتوان آن را مثل کشورهای غربی گرفت و به آن تاخت. این ما را از کارگری که سرپناهی برای دفاع از خود در مقابل دولت و کارفرما ایجاد کرده است، دور میکند.
گرایش کمونیستی درون طبقه کارگر همواره از هر خشتی که فعالین کارگری روی هم میچنند نه تنها دفاع میکنند بلکه خود هر جا امکانش باشد مبتکر آن بوده و آنرا تقویت میکنند. و آنرا در راستای منافع کارگران میداند در عین حال برای پیش برد آلترناتیو کمونیستی خود هم تلاش میکند.

ژوئن۲۰۱۱

شورا و مجمع عمومی سنت گرایش کمونیستی (در حاشیه بحث محمد فتاحی در مورد منتقدین رضا رخشان)

مطلب دوم

آیا” جنبش مجامع عمومی” ضد کمونیستی است؟
ارسال شده در مورخ ۲۴ خرداد ۹۰ | نويسنده: جمال کمانگر دیدگاه‌ها برای آیا” جنبش مجامع عمومی” ضد کمونیستی است؟
جالب است که بعضی از فعالین به اصطلاح کارگری و مدعیان رنگارنگ دفاع از طبقه کارگر هر وقت میخواهند در مورد معینی اظهار نظر کنند بعد از چند سطر تحملشان را از دست میدهند و به صحرای کربلا میزنند. نمونه اخیر مطلبی است که اخیرا عباس فرد در مورد دو قطعنامه کارگری مربوط به اول ماه مه به نام” دو قطعنامه یا دو جهت‌گیری طبقاتی؟” مرقوم فرموده اند!

محتوای مطلب طولانی وی از چرتکه انداختن ایشان در نیابت از ” دولت عدالت گستر” که گویا یارانه ها آنطورهم که گفته میشود به ضرر کارگران نیست! مگر نمیبینید که فلان “خانواده پرجمعیت بویر احمدی یا بلوچستانی” نفع میبرد، تا قطعنامه هفت تشکل کارگری در مقابل قطعنامه یک تشکل کارگری دیگر، کدام طبقاتی تر و کدام بورژاویی تر است، تا بیوگرافی امضا کنندگان قطعنامه ها را در بر میگیرد که از حوصله نوشته حاضر بدور است و مد نظر من نیست! هدف من در این نوشته دفاع از” جنبش مجامع عمومی” بعنوان بخشی از جنبش شورایی و نقد و رد ادعای بی اساس و کینه توزانه “عباس فرد ” نسبت به منصور حکمت است و بار دیگر معرفی بحث “مجامع عمومی و شورا” بعنوان یکی از اشکال سازمانیابی توده ای کارگران و آلترناتیو گرایش کمونیستی طبقه کارگر برای تشکل توده ای طبقه خود در راستای تحقق انقلاب کارگری است.

“عباس فرد” در مطلب مورد نظر به بهانه دفاع از تشکلهای موجود، درب هر بحث، نقد و اشکال سازمانیابی کارگری دیگر غیر از تشکل سندیکایی را میبندد و میگوید: “به‌صراحت می‌توان چنین ابراز نظر کرد که ایجاد پارادوکس نظری یا عملی (نه نقد رفیقانه) در برابر این تشکل‌ها چیزی جز خاک پاشیدن به‌چشم‌های کارگران و زحمت‌کشان (به‌مثابه‌ی مکمل سرکوب‌های دولتی) نیست.”
در این پاراگراف احکامی وجود دارد که من سعی میکنم به آنها بپردازم.

من برای “عباس فرد” و تفکرش، این اشرافیت سندیکایی-اتحادیه ای برای فعالین کارگری این گرایش را به رسمیت نمی شناسم که به صرف اینکه با نظام سرکوبگر سرمایه در ایران سر و کار دارند دیگر هیچ کس حق نقد و بررسی این تشکلها و نقطه نظرات و گرایش فعالین آنرا ندارد. این “کارگر دوستی” و” تبعیض مثبت” را نه به نفع فعالین و رهبران کارگری در ایران میدانم و نه هیچ فعال کمونیست را میتواند مجاب کند که حرف نزند، نقد نکند و در برابر گزافه گوییها و اوهام پراکنیهایشان کوتاه بیاید. گرایش سندیکایی یکی از گرایشات درون طبقه کارگر است که تعین حزبی و سیاسی اش جریانات رفرمیست و در نهایت سوسیال دمکراسی است. کارگر کمونیست نه تنها با شرایط خاص جنبش سندیکایی در ایران آشناست و در صدد کمک به ایجاد تشکلات توده ای و متنوع کارگری است و آنرا به نفع طبقه کارگر میداند، بلکه در همان حال با طرح اشکال دیگر سازمانیابی طبقه کارگر مانند شورا و مجامع عمومی آلترناتیو کمونیستی خود در عرصه تشکل توده ای را در میان کارگران ترویج میکند و تلاش میکند بیشترین نیروی حول آن متحد کند. تلاش میکند انقلاب کارگری را سازمان دهد و جامعه کمونیستی مورد نظرش را بر پا کند. این نه “خاک پاشیدن به چشمهای کارگران” است و نه در “راستای سرکوبهای دولتی” قرار میگیرد آنطور که عباس فرد میگوید بلکه خیلی طبیعی است که گرایشات مختلف درون طبقه کارگر تقابلهای سیاسی و سازمانیابی را بر اساس جنبشهایی که به آن تعلق دارند بیان کنند.

“عباس فرد” هرکس شبیه فعالین گرایش مورد نظرش فکر نکند را تکفیر میکند در حالیکه او و دوستانش فعالین دیگر کارگری را با اسم، مستقیم و غیرمستقیم به منصور حکمت وصل میکنند. این” یک بام دو هوا” قابل قبول نیست. اگر نقد گرایش سندیکالیستی در” راستای سرکوب دولتی “است (که بهیچوجه نیست) چسباندن فعالین کارگری در ایران از لحاظ سیاسی و نظری به منصور حکمت هم باید قبیح باشد،اما به نظر میرسد که از نظر عباس فرد: این یکی چون از مانیست پس خونش حلال است!
اما این سئوال مطرح میشود فرضا آن فعالین مورد نقد وی از محیط تولید بریده یا اخراج و یا بیکار شده اند. حق شهروندی در طبقه کارگر بعد از چند سال اعلام تعلق به آن طبقه خواهد بود؟! میگویند در روم باستان هرکس قوانین جمهوری روم باستان را میپذیرفت و چهار سال مالیات میداد به عنوان شهروند قبول میشد!

صاحب این شیوه برخورد اگر قدرت دولتی داشت فکر کنم اولین زندانیانش، طرفداران مجامع عمومی وشورا در جنبش کارگری ایران بودند. و به بهانه “ضد کمونیستی” بودن آنها را سرکوب میکردند.

چرا دشمنی با “مجامع عمومی”؟

در ادامه درافشانیهای “عباس فرد” میخوانیم جنبش مجامع عمومی “تئوری بورژوایی” و” ضد کمونیستی” است که از طرف منصور حکمت و طرفدارانش در جنبش کارگری تبلیغ و در مواردی هم اذعان میکند که مابه ازای عملی هم پیدا کرده است. این بحث طلایی ایشان جز عقده ترکانی چپ حاشیه ای و ضدیت چشم بسته با تحزب کمونیستی و قدرت گیری سیاسی کارگران چیز دیگری نیست. ایشان میگویند:
” تئوری ‌بورژوایی و ضدکمونیستی «جنبش مجامع عمومی» ازطرف منصور حکمت و حواریون رنگارنگ او یکی از نمونه‌های بارز این پارادوکس‌های نظری است‌که در موارد متعددی مابه‌ازای عملی نیز داشته است.”(خط تاکید از من)

اینکه واقعا “جنبش مجامع عمومی” منصور حکمت “ضد کمونیستی و بورژاویی” است جز در پستوهای اینترنتی چنین عناصر عقبمانده ای، جای دیگری مجال طرح شدن ندارد. معلوم میشود نامبرده هر دردی داشته باشد درد کارگر و خلاصی از کارمزدی را ندارد. و دنبال تصفیه حسابهای سیاسی خود است! هر کس که کم و بیش با فعل و انفعالات درون طبقه کارگر در ایران آشنا باشد میبیند اکثریت قریب به اتفاق حرکتهای کارگری چه در دوران انقلاب ۵۷ و چه بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران در سال ۱۳۶۲ تا کنون متکی به سنت شورایی و مجامع عمومی کارگری بوده است. حتی در سندیکاهای مد نظر ایشان هم مجمع عمومی به بخش لایتجزای سوخت و ساز درونی آنها تبدیل شده است. مجامع عمومی در دنیای واقعی و روی زمین سفت مبارزه اقتصادی و سیاسی کارگران ایران به عنوان یکی از اشکال سازمانیابی آنها شناخته شده است. اتفاقا آسانترین و بسیج کننده ترین شیوه سازمانیابی است. اینکه سرکوب سیستماتیک نظام سرمایه داری اسلامی اجازه رشد و فراگیر شدن آنرا نداده است بحث دیگری است. اما دشمنی امثال عباس فرد با منصور حکمت قابل درک است. این جماعت در مقابل کوهی از ادبیات تئوریک ،سیاسی، سبک کاری، حزبی و راهگشای منصور حکمت قرار دارند که سالهاست به چراغ راهنمای فعالین کارگری و سایر جنبشهای اجتماعی دیگر مانند زنان ، جوانان، و مدافعین حقوق کودک و غیره تبدیل شده است. بسیاری از ایده های حکمت در تارپود فعالین کارگری و کمونیست در ایران ریشه دوانده است. مشکل این جمع این واقعیت عظیم است. و خلاصی شان از آن ناممکن است!

جنبش مجامع عمومى یعنى چه؟

اما بد نیست با خونسردی بار دیگر بخشهایی از بحث مجامع عمومی منصور حکمت را مرور کنیم و قضاوت را به خوانندگان و فعالین رادیکال و سوسیالیست طبقه کارگر واگذار کنیم. منصور حکمت در مورد مطلوبیت مجامع عمومی و ساختار آن بعنوان شکل مطلوب قدرت گیری کارگران نه فقط برای مبارزه اقتصادی بلکه برای قدرت سیاسی کارگران چنین تعریفی دارد که مشاهده میکنید.
شاید توضیحات زیر مساله را ملموس تر کند “
١- این سطحى از سازمانیابى شورایى است که در آن هنوز اولا، کارگران از شوراى پایه فراتر نرفته اند. تجمع نمایندگان هنوز مقدور نیست. ثانیا، مجامع عمومى نه بعنوان شوراى کارخانه، بلکه بعنوان مجمع عمومى و در نقش ارگان آلترناتیو سازمانهاى زرد کارخانه اى عمل میکند، و ثالثا، مستقل از درجه ارتباط عملى و فنى مجامع عمومى با هم، ایده صلاحیت مجامع عمومى بعنوان ارگانهاى مستقل و معتبر کارگرى تا درجه اى اشاعه یافته است و رابعا، تماسهاى مقدماتى میان نمایندگان مجامع عمومى با یکدیگر براى جلب همبستگى و کسب اطلاعات آغاز شده است.

٢- به رسمیت شناخته شدن مجامع عمومى توسط دولت، بعنوان ارگان تصمیم گیرى، هنوز مد نظر نیست. مساله اساسى اینست که این مجامع خود را بعنوان سخنگوى کارگران به رسمیت بشناسند و در مقابل شوراهاى اسلامى قد علم کنند. این مجامع باید هرچه بیشتر در قلمرو قرارداد دسته جمعى، حل اختلاف، ابراز نظر در باره طرحهاى دولت، فعال شوند. رسمیت یافتن مجامع باید بعنوان یک شعار از طرف این جنبش مطرح شود.

٣- منظم بودن مجامع عمومى نیز هنوز ملاک نیست. مساله اصلى تشکیل آنها در شرایط رو‌در‌رویى کارگران با دولت و کارفرماست. تلاش براى منظم کردن تشکیل مجامع (مستقل از وجود اعتراض و اعتصاب در واحد) کارى است که باید در دل جنبش مجمع عمومى به پیش برده شود.

۴- تلاش آگاهانه براى مرتبط کردن عملى مجامع با هم نیز یکى از مشخصات وجود جنبش مجمع عمومى است. جنبش مجمع عمومى راه انداختن یعنى هم ایجاد این مجامع در کارخانجات بعنوان یک رهبرى آلترناتیو محلى، و هم ایجاد ارتباط میان مجامع براى ایجاد یک حرکت وسیعتر، با رهبرى هاى منطقه‌اى و سراسرى، قطعنامه ها و مصوبات و غیره اش. اینها کارى است که یک کارگر فعال “جنبش مجمع عمومى” در دستور میگذارد.

۵- تعلق جنبش مجمع عمومى به جنبش شورایى شاید هنوز مساله بازى باشد. شاید طرفداران اتحادیه نیز این فاز را فازى در کار اتحادیه سازى تلقى کنند (که فعلا چنین برنامه اى ندارند). اگر چنین شود، چه بهتر. اما مشخصات این مجامع آنها را براى تبدیل شدن به پایه هاى جنبش شورایى بسیار مناسب تر میکند. کار بعدى ما، پس از این مرحله تلاش در طى کردن مراحل زیر خواهد بود:
١- منظم کردن مجامع. تشکیل هیات اجرایى
٢- اطلاق نام شوراهاى کارگرى به اینها
٣- برسمیت شناخته شدن توسط (تحمیل شدن آنها به) دولت. شخصیت حقوقى یافتن مجامع
۴- تشکیل ارگانهاى هماهنگى میان مجامع بعنوان پایه هاى شوراى نمایندگان
۵- تشکیل شوراى نمایندگان در سطح منطقه‌اى و هیاتهاى اجرایى مربوطه.
۶- تشکیل فراکسیون هاى کمونیست (مخفى و اعلام نشده) در درون مجامع، قرار گرفتن آژیتاتورهاى حزبى در راس مجامع و غیره.
٧- وجود نشریات، مصوبات و غیره به اسم مجامع، شوراها و یا شوراهاى نمایندگان.
٨- گسترش اختیارات شبکه شوراها در امور کارگرى و قرارداد دسته جمعى.
بعنوان شعارهاى تبلیغى و عبارات کلیدى در این دوره باید اینها را بگوییم: “جنبش مجمع عمومى”، “منظم شدن مجمع عمومى”، “شوراى اسلامى نه، مجمع عمومى کارگران”، “تشکیل هیات اجرایى مجامع عمومى”، “مجمع عمومى سازمانیافته شوراى واقعى کارخانه است”، “سیاست ما دامن زدن به جنبش مجامع عمومى کارگرى است”، “مجمع عمومى اراده مستقیم کارگران را بیان میکند”، “مجامع عمومى کارگرى باید با هم تماس و ارتباط بگیرند”، “تنها مجامع عمومى کارگرى و نمایندگان آنها حق عقد قرارداد از جانب کارگران را دارند” و غیره. در یک کلام زبان تبلیغى‌اى که مجامع عمومى را نه بعنوان پدیده هاى ایزوله، بلکه بعنوان یک جنبش کارگرى براى ایجاد ارگانهاى تصمیم گیرى توده اى کارگرى مجسم کند.”

آیا” جنبش مجامع عمومی” ضد کمونیستی است؟

مطلب سوم

یارانه ها ازآرزو تا واقعیت
ارسال شده در مورخ ۱۷ تیر ۹۰ | نويسنده: جمال کمانگر دیدگاه‌ها برای یارانه ها ازآرزو تا واقعیت بسته هستند
مقدمه
قبل از وارد شدن به بحث چند حکم پایه ای را میخواهم تاکید کنم :

الف-سیستم حاکم بر مناسبات سیاسی و اجتماعی در ایران تا مغز استخوان نظامی سرمایه دارانه است که از قوانین و کارکردهای انباشت سرمایه در جهان طبعیت میکند.
ب-جمهوری اسلامی بعنوان نماینده جناح انحصاری بورژوازی در ایران عمل میکند با تنافضاتی که تاریخا با خود حمل میکند.
ت-طرح حذف سوبسیدها (کلمه فارسی آن یارنه ها) از بدو تکامل نظام سرمایه داری در ایران بعد از دهه چهل همواره در دستور رژیم شاه و جمهوری اسلامی بوده است.
ث-بحران اقتصادی در سطح جهانی و اثرات آن بر ایران ، اصل ۴۴ و خصوصی سازیها اجرای این طرح را برای دولت ناگزیر کرده است.

یارانه ها بعنوان گرهی ترین سیاست اقتصادی سرمایه داری در ایران در حال اجرا است و حول و حوش آن تاکنون بحثها و تحلیلهای زیادی ارائه شده است.
تا آنجا که به خود دولت بعنوان ارگان اجرایی سرمایه در ایران بر میگردد از این سیاست بعنوان طرحی که قرار است ثروت را از دهک های بالا به دهک های پایین جامعه انتقال دهد سخن گفته میشود و دنیایی رؤیایی در پس اجرای آن به مردم ایران وعده میدهد که در دور دستها در انتظارشان است ! و با پز دولت “عدالت محور” و ضد نظام فاسد و “رانتخوار” توانسته است توهمات قابل توجهی درمیان اقشار کم در آمد به نفع خود دست و پا کند و از آن بعنوان سرمایه ای در جهت سوق دادن اقتصاد ایران تماما در دست بازار آزاد بهره گرفته است. و وعده جامعه “بدون فقر و بی عدالتی” سرلوحه کارش بوده است .

سرکوب جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی در دانشگاههای ایران در سال ۱۳۸۶ پیش در آمدی بود برای یکه تازی جنبش سبزدر سال ۱۳۸۸ ، سرکوب متعاقب این جناح بورژوازی توسط جناح خامنه ای-احمدی نژاد و مختنق شدن فضای جامعه در نتیجه این سرکوب ها، دست جناح انحصارگرا را در اجرای طرحهایش باز گذاشت.
تلاش من بر این است که نظری اجمالی به این طرح در حال اجرا و پیامدهای احتمالی آن بیندازم و این سئوال را مورد بررسی قرار دهم که آیا در پرتو اجرای این طرح امکان سازمان یابی طبقه کارگر در جمهوری اسلامی وجود دارد ؟

طرح حذف سوبسیدها چیست؟

ماهیت طرح حذف سوبسیدها را می‌توان به عنوان تغییر در نظام پرداخت سوبسید تفسیر نمود که در دو محور اساسی خلاصه می‌شود. محور اول شامل حذف سوبسیدها و آزادسازی قیمت حامل‌های انرژی و سایر کالاهای یارانه‌ای است که در مرحله اول بخشی از یارانه حذف و قیمت‌های جدید اعلام شده است. حذف یارانه و افزایش قیمت انرژی و سایر کالاهای یارانه‌ای را می‌توان به عنوان یک شوک در سطح اقتصاد کلان در نظر گرفت که در بردارنده یک فشار هزینه‌ای بر مصرف کنندگان در سطح جامعه است. محور دوم شامل بازتوزیع درآمد حاصل از حذف یارانه‌های غیرمستقیم و افزایش قیمت‌ها، در اقتصاد کشور است. در این بازتوزیع درآمد، سهم مردم برابر ۵۰ درصد، سهم تولیدکنندگان برابر ۳۰ درصد و سهم دولت برابر ۲۰ درصد در نظر گرفته شده است. در حال حاضر سهم مردم به صورت علی‌الحساب (۴۴۵۰۰ تومان به ازای هر نفر در ماه) پرداخت میشود. که البته در مورادی چون افزایش قیمت نان اضافه بر این به خانوارها پرادخت شده است. طبق طرح دولت در برداشت سهم خود مشکلی نخواهد داشت،البته پول نفت کاملا در اختیار دولت است و تفکیک درآمدهای دولت دشوار خواهد بود. نکته مهمتر به اذعان خود مجریان این طرح هنوز مکانیسم پرداخت یارانه بخش تولید و بنگاه‌های اقتصادی در ابهام قرار دارد.

سهم کارگران

چهار ماه پس از اجرای این طرح کماکان این سئوال مطرح است که آیا این طرح باعث حذف سوبسیدها در نظام اقتصادی خواهد شد یا فقط باعث تغییر نظام پرادخت یارانه ها خواهد بود؟ شواهد نشان میدهد که بیشتر به سمت تغییر پرداخت گام بر میدارد تا حذف آن! قبلا دولت به کالاهای اساسی سوبسید میداد حالا پول را در اختیار مردم قرار میدهد. در این مدت دولت قول ایجاد “دو و نیم میلیون شغل” را داده بود که شواهد نشان میدهد که جامه عمل نخواهد پوشید و تورم و افزایش قیمتها، یارانه نقدی را به کام خود برده است! دهک های پایین جامعه متضرر اصلی این طرح هستند. بر خلاف خوشبینیهای اولیه انفجار قیمتها دولت را ناچار به تجدید نظر در طرح کرده است. قرار بود فاز دوم طرح امسال اجرایی شود که به سال آینده موکول شده است.

در ابتدای طرح حذف سوبسیدها بحث رفاه نسبی خانوارهای کم در آمد با آمار و ارقام اعلام شده از طرف دولت ، مطلق و دست یافتنی برآورد شده بود اما شواهد نشان میدهد تورم آنقدر افزایش می یابد که افزایش هزینه‌های خانوارهای کم‌ درآمد از یارانه نقدی آنان پیشی بگیرد و در نتیجه وضعیت رفاهی آنان را به صورت مطلق نه تنها بهبود نبخشد، بلکه بدتر نیز خواهد کرد. اینکه بعضی ها با تحسین که گویا در هیچ جا سراغ ندارند” دولت خود دستمزدها را ۹درصد افزایش دهد” و بعضی دیگر با چرتکه انداختن و با احتساب خانواده های پرجمعیت آنرا بعنوان ۱۵ درصد افزایش دستمزد در نظر میگیرند واقعیت ندارد. نکته جالبتر اینکه این دست از تحلیلگران خیلی علاقه دارند که خانواده های کارگری را ۵نفره در نظر بگیرند این درحالی است که بیش از نیمی از جمعیت ۷۵میلیونی ایران بعد از انقلاب متولد شده است و بخش زیادی حتی امکان تشکیل خانواده ندارند جز مناطق روستایی کمتر دیده میشود که در شهرها و مراکز کاری با خانواده های پر جمعیت کارگری مثل سابق روبرو باشیم. این در حالی است که با ۹درصد افزایش دستمزد هنوز سهم کارگر برای یک ماه کارکردن ۳۳۰هزار تومان است که با تورم ۲۵ درصدی که رسما اعلام شده است و خط فقر ۸۰۰هزار تومان برای شهرهای بزرگ و ۵۰۰هزار تومان برای استانهای محروم، زندگی شدیدا زیر خط فقر نصیب کارگران شده است. هدفمند کردن یارانه ها شاید برای یک خانواده روستایی پر جمعیت که هنوز به زمین وابسته است گشایشی باشد اما برای جمعیت شهری و کارگران جوان قوز بالا قوز است. و با افزایش ۱۰۰درصد و در مورادی بیشتر در کالاهای اساسی چون گاز،برق، آب و حمل نقل و مواد خوراکی برای اکثریت کارگران جز محرومیت بیشتر نتیجه در بر نداشته است.
بعضی از این “تحلیگران” حتی مردم را به تحمل این ریاضت اقتصادی برای جلوگیری از” ریخت و پاش” در مملکت تشویق میکنند و سودای بورژوازی صنعتی ایران که میتواند” ملی و مترقی” باشد را در سر میپرورانند.

سهم بخش تولید و بنگاههای اقتصادی

این مهمترین بخش در اجرای طرح هدمند کردن یارانه است و طبق طرح قرار بود امسال بیش از دو و نیم میلیون شغل ایجاد شود و کانال کاهشی برای بیکاری چهارده درصد نیروی آماده بکار باشد (آمار رسمی) که این هم، تاکنون و بعد از چهار ماه از سال ۱۳۹۰ بهبودی نشان نداده است و بهترین تعبیر از سهم این بخش از یارانه ها و به نظر من مهمترین بخش اجرای طرح سخنان بهمن اخوان عضو کمسیون صنایع مجلس در گفتگو با تابناک به تاریخ ۱۴تیرماه۱۳۹۰ است که اظهار داشت:
“تولید کنندگان به بانک ها معرفی شده اند و بانک‌ها آنها را معطل می کنند؛ اینجا مشکل نه ارزی است و نه ریالی، بلکه اعلام می کنند پولی ندارند. مشخص نیست اعتبارات صندوق ذخیره ارزی کجاست و این پول ها کجا رفته است! آیا می خواهند سرمایه گذاری کنند یا نه؟ اینکه آقایان می گویند نزدیک به دو میلیون شغل درست کرده اند، می توان از منابع معتبر استعلام گرفت؟ آیا درباره مرگ و میر می توان از پزشکی قانونی استعلام کرد و آیا سازمان تأمین اجتماعی می‌تواند درباره ایجاد اشتغال، اعلام کند در این مدت چند نفر را بیمه کرده و لیست آنها را ارایه دهد؟”

نه تحول اقتصادی این طرح ریاضت اقتصادی است

در دنیای امروز و دسترسی به اطلاعات آزاد سخت نیست که شیادی پشت این طرح را به مردم نشان داد. طرح حذف یارانه ها بخشی از طرح خصوصی سازی هاست که بر اساس اصل ۴۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی برای برداشتن تمام قید و بندهای اقتصاد دولتی است که با آن سر کار آمد. بی دلیل نیست که خامنه ای در پیام نوروزیش سال۹۰ را سال “جهاد اقتصادی”نامید و از مردم خواست از تولیدات داخلی حمایت کنند و چه کسی است که نداند این همان شعار “ایرانی جنس ایرانی بخر” نظام شاه سابق است.دولت با اجرای این طرح ۶۰ میلیارد دلار یارانه از بخش انرژی برداشته است .این رقمی سرسام آور است که قرار است از گرده طبقه کارگر و مردم زحمتکش برداشت شود. این طرح بر خلاف دولت و کسانی که ادعا میکنند میتواند فضای برای نفس کشیدن طبقه کارگر باز کند چیزی جز تندتر بستن کمربندها و ریاضت اقتصادی برای سود آوری سرمایه در ایران نیست. امروز نه در ایران و نه هیچ کجای دنیا چیزی به نام بورژوازی” ملی و مترقی” وجود ندارد. بورژوازی در ایران با روبنای سیاسی-ایدولوژیک حاکم کنونی نمیتواند خودش را با ساختارهای تولید و باز تولید نظام سرمایه داری در ایران تطبیق دهد نه از سر اینکه نمیخواهد! و در این مدت تلاش نکرده و ماهواره و موشک هم هوا نکرده است، بلکه به دلیل تناقضاتی که در درون خود دارد.” توسعه سرمایه‌دارى صنعتى معطوف به اقتصاد بین‌المللى، چهارچوب فکرى و ایدئولوژیکى ویژه‌اى را طلب میکند. دست بازار باید در قالب زدن به فرهنگ و ارزشها و سلائق عامه باز گذاشته شود. مالکیت فردى و خصوصى بر سرمایه و وسائل تولید باید به بنیاد حقوقى جامعه تبدیل شده باشد. نه تنها موانع اقتصادى و ادارى کهنه بلکه قالبهاى فکرى و فرهنگى و ایدئولوژیک دست و پاگیر باید از سر راه بازار جارو شده باشند. تاریخ توسعه سرمایه‌دارى همچنین تاریخ گسترش فردیت و انحلال نهادها و سنتهاى اجتماعى‌اى است که انسانها را در مناسبات اقتصادى و نُرمها و ارزشهاى اخلاقى از پیش تعیین شده میخکوب نگاه میداشت. در غرب جدا کردن فرد از سنت و مذهب، همچنانکه از زمین و مناسبات ملکى پیشاسرمایه‌دارى، مستلزم جدالهاى عظیم اجتماعى و فکرى بوده است. اتخاذ مدل توسعه صنعتى معطوف به بازار جهانى در کشورهاى مسلمان نشین، و همینطور در بازمانده‌هاى تمدنها و امپراتوریهاى کهنه که هویت تاریخى و ملى و قومى و مذهبى تعصب آمیز و پررنگى براى خود ساخته و پرداخته‌اند و فرد را در آن مقید کرده‌اند، بسادگى میسر نیست. روبناى فرهنگى و فکرى حاکم در این کشورها به اندازه کافى براى حرکت بازار منعطف نیست. کشورى که در آن زن و مرد را در اتوبوس از هم جدا میکنند و شهروندان در مورد نحوه خوردن بستنى قیفى در ملاء عام باید از فتاواى رهبرى تبعیت کنند بسادگى به صادرکننده کامپیوتر و ویدئو و تانکرهاى نفتکش تبدیل نمیشود. گسترش فرهنگ صنعتى و ادغام در بازار جهانى در ایران به سد قرآن و شاهنامه برخورد میکند. اگر چرخش به سمت بازار و بهبود مناسبات با غرب شرط لازم راه اندازى اقتصاد سرمایه‌دارى در ایران باشد، غلبه تمام و کمال بازار و مالکیت بورژوائى بر شئون مختلف جامعه و تبدیل شدن سیاست و قانون و فرهنگ و اخلاقیات و روانشناسى فردى و اجتماعى به فرآورده‌ها و محصولات بازار، شرط گذار سرمایه‌دارى ایران به مدل توسعه بر مبناى صدور صنعتى است. دولت مستبد بورژوایى، باید رسما بعنوان مستخدم سرمایه خصوصى عمل کند و به این طبقه جوابگو باشد.
چنین شرایطى در ایران امروز وجود ندارد و بسادگى و با تصمیم مقامات دولتى نمیتواند بوجود بیاید. رابطه دولت بورژوایى و طبقه خویش، رابطه دولت و سرمایه خصوصى، درجه استحکام و ضعف قانونیت بورژوایى، امنیت ساختارى مالکیت فردى و خصوصى بر سرمایه، درجه تطبیق روبناى سیاسى و فرهنگى با نیازهاى اقتصادى و غیره در جامعه در یک روند تاریخى و از طریق یک سلسله جنبشها و حرکتهاى اجتماعى و فکرى شکل میگیرند. یک مشخصه سرمایه‌دارى ایران ناتمام ماندن و نیم‌بند بودن این تحولات اجتماعى در طول قرن بیستم است. از جمله اینکه مذهب و قیود مذهبى کمابیش نقد نشده باقى مانده و حتى امروز به زور سرنیزه بر ابعاد بیشترى از حیات اجتماعى مردم حاکم شده است. به همین ترتیب، نیاز دائمى سرمایه به دولتى که ضعف اقتصادى و سیاسى طبقه بورژوا را با اِعمال قدرت سیاسى و پلیسى جبران کند، مانع از قوام گرفتن یک ساختمان حقوقى بورژوایى مبتنى بر تقدس مالکیت خصوصى و فردى و اصالت همه جانبه بازار شده است.

ممکن است گفته شود که باز گذاشتن دست بازار خود به تدریج این موانع سیاسى، ادارى و فرهنگى دست و پاگیر را از سر راه آن برمیدارد و لیبرالیزه شدن اقتصادى، لیبرالیزه شدن فرهنگى و سیاسى را با خود میآورد. این امیدى است که اپوزیسیون بورژوا- لیبرال ایران در دل میپروراند. اما مشکل اینجاست که اولا، بهرحال پیشروى بازار علیه نهادهاى دست و پاگیر نمیتواند به شکل یک استحاله تدریجى باقى بماند و در ادامه خود بهرحال به تقابلهاى سیاسى و فرهنگى جدى‌اى منجر خواهد شد که بار دیگر ثبات اقتصادى و سیاسى سرمایه‌دارى ایران را به مخاطره میاندازد و ثانیا، و از آن مهمتر، تضادها و تقابل طبقاتى در جامعه ایران فرصت فرجام تدریجى به چنین روندى نمیدهد. هر مصاف اجتماعى و فرهنگى جدى در جامعه ایران طبقه کارگر و سوسیالیسم را به میدان میکشد و بطور کلى صورت مسأله را تغییر میدهد. جدال اجتماعى در ایران نمیتواند در محدوده مدلها و افقهاى بورژوایى باقى بماند. هر زمان تقابل درونى بورژوازى حدت پیدا کند، که گفتم بدون آن تغییر ریل اقتصادى سرمایه‌دارى ایران ممکن نیست، تقابل مهمتر طبقاتى مُهر خودش را به سیر توسعه سیاسى و اقتصادى ایران خواهد زد.”(م.حکمت سیاست اقتصادی جدید رژیم)

شرایط جدید،مبارزات اقتصادی کارگران

در مورد شرایط جدید در ایران و تغییر بافت جامعه و بالا رفتن سطح توقع مردم و خصوصا کارگران بسیار گفته شده است. به نظر من آمارها و میزان دسترسی فرزندان کارگران به تحصیلات پایه (دیپلم ) و عالیه (لیسانس) به درجه زیادی بالا رفته است و این هم منطق نظام سرمایه داری است که ایستا نیست و در مورد ایران هم صدق میکند. اما چرایی عدم توفیق نظام سرمایه داری ایران در انتگره شدن در نظام اقتصادی جهانی در بالا به آن اشاره شد. اینکه جهان میان قطبهای اقتصادی تجدید تقسیم شده است یا دارد میشود درست است اما جایگاه ایران کماکان بعنوان یک کشور معین در تقسیم کار بین المللی و علاوه بر آن بعنوان یک بازیگر منطقه ای بیشتر بر اساس موقعیت سیاسی- ایدولوژیکش استوار بوده است تا اقتصاد آن!عدم پذیرش ایران نه در “سازمان منطقه ای شانگهای” و نه در” سازمان تجارت جهانی” خود دال بر شکنندگی موقعیت آن است. در مقایسه با ترکیه که میتوان آنرا از هر نظر با ایران مقایسه کرد فاصله اقتصادی زیادی وجود دارد امسال رشد اقتصادی ترکیه ۶درصد و ایران میگویند به طرف صفر درصد و حتی منفی خواهد بود. ترکیه به عنوان یک قدرت بلامنازع اقتصادی منطقه نشان داده است که بدون اتکا به پول نفت میتواند الگویی از ثبات اقتصادی و سیاسی به جهان نشان دهد، تا آنجا که به عنوان “چین اروپا” معرفی شده است اما ایران این موقعیت اقتصادی را در منطقه و جهان ندارد. خوشبینی به اینکه در دل اجرای طرح حذف سوبسیدها طبقه کارگر در ایران از امکان بهتری برای مبارزات اقتصادی بهره مند خواهد بود میتواند فقط یک ادعا و یک توهم باشد و در هر دو صورت با واقعیتهای موجود خوانایی ندارد. در ایران کنونی که نظام اقتصادیش شدیدا متاثر از نظام سیاسی- ایدولوژیک حاکم بر آن است پیشرفتهای اجتماعی و و اقتصادی بدون یک تحول سیاسی راه به جایی نخواهد برد. حتی قابل قیاس با نظام مستبد چین نیست. رژیمهای خودکامه و مستبد شبیه ایران متشکل شدن کارگران در تشکلهای مستقل را خطری بمراتب بزرگتر از هر گونه دخالت خارجی و تحریمها برای ثبات خود میدانند.

به نظر من اتحادیه و یا سندیکاهای مستقل کارگری در ایران کنونی قادر به همزیستی با نظام حاکم و ادامه فعالیت موثر زیر محدودیتهای فراقانونی نیستند! اگر دولت به کارگران اجازه دهد که سازمانهای خود را تشکیل دهند و رهبران خود را انتخاب کنند، چگونه میتواند به سیاستی ادامه دهد که مردم را از انتخاب نمایندگانشان برای ارگانهای منتخب محروم کند ؟ این یادآور داستان کودک ابتدایی بود که الفبا را حفظ نبود و با اصرار معلم خود که حالا حرف اول را بگو کودک در پاسخ گفت: اگر من بگم “الف”، تو میگی حالا بگو” ب “و این برای هر دولتی که در ایران سر کار باشد معنی این را دارد که برسمیت شناختن حقوق سیاسی و صنفی کارگران حرف الف حقوق سیاسی مردم ایران بشمار میآید. و به نظر من جمهوری اسلامی این ظرفیت را تاکنون از خود نشان نداده است و نخواهد داد. شاید کسی بر من ایراد بگیرد که رو به آینده چیزی برای گفتن ندارید؟ در جواب باید گفت نشان دادن حقایق خود بخشی از مبارزه سیاسی است . اما هیچ وقت نباید در دام طرحهای بورژوازی برای سود آوری بیشتر نظام سرمایه داری غلتید و من هیچ جا سراغ ندارم که دولتی ریاضت اقتصادی تحت هر نام و هر بسته بندی اعلام کرده و خدمات عمومی را بزند و مورد تائید بخشی از چپ آن جامعه باشد! این هم از عجایب چپ ایران است.

نتیجه
حذف سوبسیدها در ایران مانند تمام کشورهای سرمایه داری در جهان است که بحران اقتصادی آنها را در نوردیده است. طرحی برای ریاضت اقتصادی و کوتاه کردن دست طبقه کارگر از نعمات آفریده نیروی کار خود در جامعه است. اگر ایران میتوانست لابد مانند یونان، پرتغال و ایرلند از صندوق بین المللی و بانک جهانی وام میگرفت. آسانترین و خاموش ترین قشری که میشود بر سفره اش دست اندازی کرد طبقه کارگر و مردم کم درآمد در جامعه ایران است. پیامدهای تاکنونی حذف سوبسیدها نوک کوه یخی است که هنوز ابعاد کامل آن برای خود مجریانش قابل تصور نیست.
اشتباه است اگر تاثیر بحران اقتصادی جهانی و تحریمها بر اقتصاد ایران و نقش کمرشکن آن بر زندگی مردم عادی نادیده گرفته شود. مبارزه طبقه کارگر علیه تعرضات همه جانبه بورژوازی و دولت آن و برای بهبود معیشت خود چه قبل و چه بعد از طرح هدفمند کردن سوبسیدها در جریان بوده است و دامن زدن به این خوشبینی که ممکن است دولت اجازه دهد ظرف اتحاد و تشکل کارگری برای چانه زدن بر سر دستمزدها و سایر مسائل صنفی کارگران را برسمیت شناخته شود توهم پراکنی است.چنین همزیستی در چشم انداز نیست. چقدر دولت اصلاحات توانست توسعه سیاسی را در چهارچوب جمهوری اسلامی پیش ببرد به همان اندازه توسعه اقتصادی زیر سایه احمدی نژاد قابل تصور است. گرایش سوسیالیست و کمونیست درون طبقه کارگر از هر روزنه ای برای به چالش کشیدن کل نظام کارمزدی استفاده می کند و بالابردن خودآگاهی طبقه کارگر در راستای چشم انداز نفی بنیادی نظام سرمایه داری و تحقق انقلاب کارگری را همواره سرلوحه کار خود نگه خواهد داشت.

از آنجاکه تلاش برای لغو و یا متوقف کردن این طرح توسط طبقه کارگر نه درست و نه عملی است، به نظر من سیاست عملی طبقه کارگر در مقابل این طرح به بیانی فشرده عبارت است از:
الف– مبارزه بیوقفه برای افزایش دستمزدها بر اساس دو فاکتور تورم و خط فقر اعلام شده توسط بانک مرکزی
ب-اتحاد کارگری علیه بیکاری بعنوان امر مشترک کارگران شاغل و بیکار
ت– مبارزه برای تحمیل قانونی و عملی بیمه بیکاری مکفی برای تمام احاد بالای ۱۶ سال درجامعه.
پايان

یارانه ها ازآرزو تا واقعیت

مطلب چهارم

جمال کمانگر-از منشور کوروش هخامنشی تا سوسیالیست بودن مولا علی! (نقدی بر رضا رخشان)
از منشور کوروش هخامنشی تا سوسیالیست بودن مولا علی!
(نقدی بر رضا رخشان)

جمال کمانگر
این روزها گردهمایی و ابراز وجود ناسیونالیسم ایرانی حول مقبره کوروش پادشاه هخامنشی در پاسارگارد شیراز بحثهایی را در میان ایرانیان از طیفهای گوناگون دامن زده است. این تحلیل و بحثها فراتر از بزرگداشت این روز است. اگر از پاساگارد و جنجالی که حول آن راه افتاده است کمی فاصله بگیریم و آرزوها و تعابیری که حول این واقعه طرح میشود را بررسی کنیم به ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی میرسیم که دنبال هویت گم شده اش میگردد. این هویت طلبی نمایندگان متعددی دارد از بی بی سی فارسی تا صدای آمریکا گرفته، تا دهها رادیو و تلویزیون فارسی زبان که روزانه در مدح و ثنای “منشور حقوق بشر” کوروش هخامنشی جامعه را بمباران میکنند.
برای ما کمونیستها، برای ما انترناسیونالیستها که حوزه فعالیتمان جغرافیای ایران است پرداختن به این موضوع حیاتی است. زمانی که فعال کارگری و صنفی علیه چپها و در دفاع از کوروش قلم فرسایی میکند، حاکی از عمق پیدا کردن کوروش زدگی در میان جامعه است! از میان این گفتار و نوشته ها به مورد رضا رخشان فعال کارگری سابق نیشکر هفته می پردازیم که سر راست تر ازهمه علیه کمونیستها و چپها در دفاع از کوروش هخامنشی نوشته است و در میان مطلبش به موضوعاتی پرداخته که نیاز به پاسخ دارد.
شکست انقلاب مشروطه از مشروعه گری، برای روشن فکر ایرانی و کنش گران سیاسی میراث ناقص الخلقه ای به جا گذاشته است که چند نسل است نتوانسته اند از زیر آوار آن بیرون بیایند. کودتای ۲۸ مرداد و شکست انقلاب ۱۳۵۷ و به قدرت رسیدن ارتجاع اسلامی و فروپاشی بلوک شرق در رشد لمپنیزیم نوع احمدی نژادی در جامعه و میدان پیدا کردن دوباره کلاه مخملی ها در سیاست ایران نقش داشته است. اسلام زدگی و ناسیونالیسم در میان طیف وسیعی از مبارزین ضد استبداد در تاریخ معاصر ایران عمیق تر شده است. اگر خسرو گلسرخی در دفاعیاتش در دادگاه چنین سخن گفت: “از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسی‌ها و ابوذر غفاری‌ها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت، قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را و اسلام مولا علی را تأیید می‌کنیم”.
و بعدها پدیده مارکسیستهای اسلامی درون مجاهدین خلق، حزب توده و فدائیان خلق -اکثریت مدتی در رکاب جمهوری اسلامی بوده اند، به این وضعیت اضافه کنید تا تصویر روشنی از اسلام زدگی طیف چپ در گذشته و حال را ببینید. متاسفانه نسل جدید فعالین سیاسی و کارگری هنوز نتوانسته اند صف خود را از این نوع چپ و سنت جدا کنند و در تند پیچها مقهور حضور توده ها در خیابان میشوند و هنوز نتوانسته اند صف مستقل کمونیستی- کارگری خود را تشکیل بدهند. پرداختن به رضا رخشان و منصور اوسانلو و دیگر فعالین کارگری که به کمپ ناسیونالیستها نقل مکان کرده اند و امروز به مجیز گویان کوروش هخامنشی تبدیل شده اند دفاع از انترناسیونالیسم کارگری و جلوگیری از رواج بیش از حد پوپولیسم در میان کارگران است.
رضا رخشان در مطلبی تحت عنوان “کوروش و برخی از چپ ها ” به تاریخ ۱۰ آبان ماه ۱۳۹۵، این هم بستری سیاسی با فاشیسم در حال عروج در ایران را نشان میدهد. رضا رخشان مینویسد: “اگر فرانسوی ها ناپلئون را نماد قدرت و شکوه خود می دانند، یونانی ها هم به اسکندر میبالند، آلمانها به بیسمارک، ازبکها به تیمورلنگ، مغولها به چنگیزخان، روسها به شکوه وعظمت زمان استالین می بالند و حتا خنده دارتر اینکه در آمریکا از فقر متولوژی، به گانگسترهایی مانند بیل کوچیکه و ال کاپو و امثالهم متوسل میشوند. اما کوروش از جنس دیگریست. هم عظمت است. هم انسانیت است و هم آزادگیست.”
از نظر مردمانی که در آن زمان زیر یوغ اسکندر و تیمور لنگ و چنگیزخان و کوروش بودند این شخصیتها و امپراطوریشان نماد جنایت، خونریزی و قتل و تجاوز بوده است. کوروش هخامنشی هم از همین جنس بود. وگرنه چرا باید طرف مقابل دودستی تحت سلطه امپراطوری قرار بگیرد و باج و خراج بپردازند. هیچ قبیله و طایفه و قومی در زمان کوروش دواطلبانه به امپراطوری وی نپیوستند و با زور شمشیر و قتل و تجاوز و غارت بوده است. تاریخ را فاتحین نوشته اند و سراپا تحریف است! اینکه فلان شرق شناس در کتابش در مورد کوروش چی گفته است ذره ای از جنایتکار بودن پادشاهان خونریز تاریخ کم نمیکند.
رضا رخشان در ادامه مینویسد: “در هر صورت کوروش مظهر آزادگی، احترام به کرامت انسانی و حقوق بشر است و برای کشوری مانند ایران با تنوع قومی و مذهبی فراوان، میتواند نماد همزیستی مسالمت آمیز و احترام به یک دیگر محسوب شود.”
اگر اینطور است پس چرا در همین مراسم شعارهای فاشیستی و ضد عرب داده شد؟ غیر از این است که همین شعارها تمایلات سیاسی و جنبشی شعار دهندگان را نمایندگی میکند که کوروش نماد آنهاست. باید این شعارها را در کنار شعار قوم پرستان ترک و عرب و کرد و بلوچ علیه فارس زبانان گذاشت. برچسب زدن به چپها تحت عنوان “تجزیه طلب” و “تجزیه طلبان خجول” ادامه همان شعارهای فاشیستی است که در پاساگارد داده شد. ادامه سرکوب خونین جمهوری اسلامی علیه آزادیخواهان و فعالین کمونیستی است که به جمهوری اسلامی “نه” گفته اند. رضا رخشان درست فهمیده است که کمونیستها “لجاجت و دشمنی عجیب غریبی” با جنبش ناسیونالیستی که کوروش نماد آنهاست، دارند. کمونیستها عار دارند عقایدشان را پنهان کنند. تمام حقیقت پشت تظاهرات ناسیونالیستها را افشاء میکنند. اما جهت یادآوری باید گفت: کمونیسم یک کیش، تعدادى مجسمه و یا حتى یک مدل سیاسى و اجتماعى نیست. کمونیسم یک ایدئولوژى نیست. کمونیسم یک حرکت انتقادى – اجتماعى است. ایده‌آلهاى بنیادى‌اى در این حرکت دنبال میشوند که قلم گرفتن آنها مادام که جامعه بشرى وجود دارد ممکن نیست. کمونیسم جنبشى براى برابرى انسانها و غلبه انسان بر حیات اقتصادى و سیاسى خویش است. کمونیسم جنبشى بر سر خلاصى از خرافه است. کمونیسم جنبشى براى آزادى و آزاد‌اندیشى است. کمونیسم جنبش آزادیخواهانه کارگر در جامعه سرمایه‌داری است. لجاجت و دشمنی ما با ناسیونالیسم از اینجا سرچشمه میگرد. تردید دارم که رضا رخشان متوجه این نباشد! تا زمانی که نظام سرمایه داری هست تا زمانی که بردگی مزدی هست کرامت انسانی و همزیستی مسالمت آمیز تحقق پیدا نمیکند.
فعال کارگری که به دوران برده داری امپراطوری هخامنشی غبطه میخورد، در حسرت “طبقه بندی مشاغل” در دوران برده داری ۲۵۰۰ سال پیش است، به خودش هر اتیکتی بزند یک ناسیونالیست دو آتشه است که هویت خود را در پاساگارد یافته است. رضا رخشان بهتر است به جای بد و بیراه گفتن به سوسیالیستها و “پیر و پاتال” نامیدنشان سرش را بلند بگیرد و به فاشیسم در حال عروج در ایران افتخار کند. هیچ ایرادی ندارد کسی از این گوشه سالن به آن طرف نقل مکان کند. طنز تلخ این است که رضا رخشان سالهاست این نقل مکان را کرده است اما چپ کارگر دوست هنوز حاضر نیست این طیف از ناسیونالیستهای چپ را به رسمیت بشناسد و با همان اسم صدایشان بزند. رضا رخشان ترجمه خط سیاسی و پوپولیستی احمدی نژاد در میان بخشی از کارگران است.
رضا رخشان با گفتن این جملات سر سپردگی خود به ناسیونالیسم ایرانی را بیشتر نشان میدهد: “یک گروه دیگری هم ازین جماعت چپ نما، با نشخوار شعارهای نفرت انگیز مانند استبداد فارس وغیره، به اهداف شومی می اندیشند که پشت این شعارها مخفی می کنند…. کمااینکه نظام جمهوری اسلامی هم که بر مبنای مذهب تشیع ایجاد شده است بهیچ عنوان، درآن نژاد پرستی و قوم گرایی جایی ندارد. پس حکومت فارسها کجا بود؟ و یا استبداد فارسها را کجا پیدا کردند؟”
توصیه میکنم رضا رخشان به جای مطالعه تاریخ ۲۵۰۰ سال پیش یک سفری به کردستان بکند و با خانواده اعدام شدگان، زندانیان سیاسی ۳۷ سال استبداد و خفقان جمهوری اسلامی از زبان بازماندگان آن جنایت آشنا شود. کمونیستها وظیفه خود میدانند که این لمپنیزیم سیاسی که در دوره جمهوری اسلامی عروج پیدا کرده است را افشاء و رسوا کنند. برای ما خوشایند نیست که فعالین کارگری سرسپرده ناسیونالیست ها باشد اما چاره ای نیست جز نقد بی مهابای این طیف از قلم بدستانی که یکی به نعل و یکی به میخ میزنند. باور بفرمایید ناسیونالیسم خوب وجود خارجی ندارد. ناسیونالیسم بستر اصلی فاشیسم و شوونیسم است. چپ و فعال سیاسی که “جذابیت” خود را از همراهی با جنبش ناسیونالیستی که کوروش هخامنشی نماد آن است به دست بیاورد، هرچی باشد به کارگر و زحمتکش جامعه که روزی به اسم ملت، روزی به اسم دین و روزی به اسم کوروش به کشتن اش خواهند داد؛ بی ربط است. اصرار به مدد گرفتن از ارواح گذشتگان تعلق خاطر به جنبش معینی است که ریشه در عرق ملی و خاک و وطن دارد. کارگر امروز به جای اینکه به این ارواح خونریز و جنایتکار توکل بکند، به کمون پاریس به مارکس و انگلس به انقلاب اکتبر به انقلاب کارگری چشم دوخته است. برای برانداختن کار مزدی و مالکیت بر وسایل تولید مبارزه میکنند. کرامت انسانی در گرو انقلاب کارگری و بنیاد نهادن جامعه سوسیالیستی است. ترویج خرافه پرستی استثمار کارگر را ابدی میکند. کارگران وطن ندارند! زنده باد انترناسیونالیسم کارگری!
پايان

مطلب پنجم
رضا رخشان و سقوط تا سطح یک پرووکاتور

جمال کمانگر
اعتراضات اخیر چند هفته گذشته جامعه ایران را به سمت پلاریزاسیون طبقاتی سوق داده است. مثل هر جامعه سرمایه داری، دو طبقه سرمایه دار و کارگر در مقابل هم صف آرایی کرده اند. هر روز بیشتر جنبه طبقاتی اعتراضات مردم ایران به فقر، بیکاری و بی آیندگی برجسته تر میشود. بنابراین جامعه با عروج چپ علی العموم در فضای سیاسی ایران روبرو است و به طریق اولی در میان طبقه کارگر هم گفتمان چپ در حال ریشه دواندن است. این موضوع نقد و نفی را با هم همراه آورده است که کاملا طبیعی است. در این میان اما آنچه شورانگیز است خودآگاهی بیشتر طبقه کارگر به نقش کلیدی که در چرخه تولید دارد. کارگران بعد از چهار دهه تحمیل فقر و نداری و سرکوب سیستماتیک دوباره در حال قد علم کردن هستند. اگر متشکل و متحزب شوند نه تنها خود را از این وضعیت فلاکتبار اقتصادی و سیاسی و بی تشکلی نجات خواهند داد، بلکه میتوانند کل جامعه را هم با خود رها کنند. قاعدتا انتظار میرود که چپها و فعالین کارگری با اشتیاق به استقبال این دگرگونی عمیق در جامعه بروند. چه با نقد و چه با ترویج و توضیح در پی تعمیق و گسترش اردوی چپ در سیاست ایران باشند.

این زلزله سیاسی که هفت روز ایران را لرزاند نه تنها به اینجا ختم نخواهد شد بلکه پس لرزهایش دامن کسانی که در حاشیه رویدادها جا خوش کرده اند خواهد گرفت. و آن حاشیه امن “منزه طلبی” و “کارگر کارگری” و “صنفی گری” و بی اعتنایی به سیاست را برهم خواهد زد و میرود که نظم کهنه را زیرو رو کند. در این میان طبیعی است که هر کارگر مبارزی به استقبال این وضعیت برود. اما متاسفانه هنوز تعدادی هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن طبقاتی کارگران یعنی کارفرما و دولت حامیشان میریزند. چه آنهایی که به بهانه ضد امپریالیستی گری و چه ضد آمریکایی گری به دامن جمهوری اسلامی در غلتیده اند و علیه به خیابان آمدن مردم هستند و چه فعال کارگری مانند رضا رخشان که همکار و هم طبقه ای اش را به خط معین فکری در سیاست ایران منتسب میکند. در این نقد فعال کارگری توسط هرکس از فضائی که جمهوری اسلامی خلق کرده است ممنوع است.

در نوشته اخیر رضا رخشان در نقد سخنان اسماعیل بخشی کارگر هفت تپه در حین اعتصاب برای بهبود شرایط اسف بار کارگران روز مزد، شاهد نسبت دادن تعلق سیاسی و فکری ایشان و “اتحادیه آزاد کارگران” به این یا آن سازمان و حزب کمونیستی و یا به این یا آن شخصیت غیر قانونی و “مهدور الدم” کمونیست مانند منصور حکمت هستیم.

کسی که در جدل با یک شخصیت واقعی، علنی و حقیقی در ایران او را به یک حزب سیاسی و یا شخصیت به شدت غیر قانونی که تماس با آنها جرم محسوب میشود نسبت میدهد انتظار دارد که طرف مقابل چه عکس العملی نشان دهد؟ از آن حزب یا آن شخصیت کمونیست دفاع کند؟ میشود انتظار داشت که بحثی که از طرف مقابل به جنبش غیر قانونی نسبت داده شده است را دنبال کند؟ از کمونیست های شناخته شده “تبری جوید”؟ واقعیت این است که کسی که این کار را میکند تلاش دارد طرف مقابل خود را با نشان دادن اوین و قزل حصار به سکوت مجبور کند.

هیچ انسانی که یک ذره احساس مسئولیت داشته باشد برای مبارزه “فکری” با هر تشکل کارگری و فعالش به فضای پلیسی جمهوری اسلامی تکیه نمیدهد. هر اسمی روی این نوع نوشته ها بگذارند چه آنرا “چپ روی” یا نقد “درون طبقه ای” بنامند به نظر من این شگرد آگاهانه بکار گرفته میشود و چیزی جز تحریک پلیس علیه فعالین کارگری شناخته شده نیست. و غیر از مجبور کردن آنها به سکوت و پس کشیدن از صحنه مبارزه علنی نیست. رضا رخشان چه جوابی برای ضرب و شتم اسماعیل بخشی هنگام بازگشت به خانه دارد؟ آیا فکر نمیکند به ماموران کارفرما و پلیس سیاسی با این حرفهای نابخردانه گرا داده است؟

نقد را نباید با پرووکاسیون قاطی کرد. تمام فعالین سیاسی و کارگری باید تضمین کنند که پرووکاتورها و پرووکاسیون باید منزوی و طرد شوند. *

نويسنده: جمال کمانگر | تاریخ: ۲۹ دی ۹۶ | بازگشت به صفحه اول

اشتراک گذاری